«لغت نامه دهخدا»
[تَءْ دُلْ مَ حِ بِ یُ بِ هُذْ ذَم م] (ع اِ مرکب) صاحب آنندراج بنقل از مطلع السعدین وارسته آرد: آن چنان است که محبوبی یا ممدوحی را ستایش کنند و در بیان اوصاف حسنهء او کلمه ای آرند که موهوم(1) ذم باشد و چون بعد از آن کلمات دیگر گویند تأکید در مدح معلوم شود. مثال از خواجوی کرمانی: عدل و انصاف تو شاها بکمال است ولیک اینقدر هست که در بذل نداری انصاف. از لفظ ولیک و اینقدر هست، گمان برده میشود که بعد از این نفی عدل خواهد کرد چون در بذل نداری انصاف، گفت مبالغهء جود و کرم با عدل و انصاف معلوم شد - انتهی. ستایش کسی بوجهی نمودن که اگر بعد از آن خواهد که برای تأکید ستایش صفت دیگر افزاید، بلفظی آغاز کنند که سامع را تصور آن شود که بعد از این ذم خواهد کرد لیکن چون بصنعت کمال دیگر مؤکد سازد، سامع را نشاط افزاید چنانکه: لبش روح پرور ولی میفروش شبش مهرفرسا ولی روزپوش. و تأکیدالذم بمایشبه المدح خلاف این است. (غیاث اللغات). صاحب ترجمان البلاغه آرد: معنی وی استواری مدیح بود بچیزی که ظاهر آن لفظ نکوهش بود و این معنی را از جملهء بلاغت شمرند مثالش چنانکه... رودکی گوید(2): بزلف کژ ولیکن بقد و بالا راست(3) بتن درست ولیکن بچشمگان بیمار. عنصری گوید: رفیق عزم ولیکن بحمله دشمن حزم درست رای و بکارآمده به کر و به فر. قمری گوید: مهان پیشت کشیده صف ولیکن برکشیده کین شهان پیشت کمربسته ولیکن برگشاده لب. عنصری گوید: گرچه سندان را کنی چون موم زیر عزم خویش موم را در زیر حزم خویش چون سندان کنی. (ترجمان البلاغه چ استانبول صص 81 - 82). صاحب حدایق السحر آرد: این چنان باشد که دبیر یا شاعر ستایش چیزی را مؤکد کرده و مقرر کند تا در مناقب و محامد چیزی بیفزاید بوجهی که شنونده پندارد که بخواهد نکوهید و از مدح بازخواهد گشت مثالش: هم بحارالعلم الا انهم جبال الحلم. پارسی: فلان مردی فصیح است جز آنک خطّ نیکو دارد. تازی، نابغهء ذبیانی گوید: و لا عیب فیهم غیر انّ سیوفهم بهنّ فلول من قراع الکتائب. نابغهء جعدی گوید: فتی کملت اخلاقه غیر انّه جواد فما یبقی من المال باقیاً. دیگر بدیع همدانی راست و این صنعت بغایت بدیع است و این بیت را در بلخ پیش غزّی شاعر بخواندم یاد گرفت و هفته ای زیادت در آن بود تا مثل این بگوید عاقبت بعجز اعتراف آورد و گفت کس پیش از بدیع چنین بیت نگفته است و پس از او نخواهد گفت و بیت این است: هو البدر الاّ انّه البحر زاخراً سوی انّه الضرغام لکنه الوبل. قمری گوید: همی بفرّ تو نازند دوستان لکن به بی نظیری تو دشمنان دهند اقرار. دقیقی گوید: بزلف کژ ولکن بقدّ و قامت راست بتن درست ولکن بچشمکان بیمار. مراست: ترا پیشه عدل است لکن بجود کند دست تو بر خزاین ستم. (حدائق السحر فی دقائق الشعر وطواط صص37-38). شمس قیس در المعجم آرد: ... و نزدیک به همین معنی (تدارک) آن است که شاعر در مدح خویش حرفی از حروف استثنا بیارد چنانک مردم پندارند که بعد از آن ذمّی خواهد کرد و آنگه صفتی دیگر مدحی بگوید و آنرا تأکید المدح بمایشبه الذم خوانند چنانک شاعر گفته است، شعر: همی بعز تو نازند دوستان لکن به بی نظیری تو دشمنان دهند اقرار. و دیگری گفته است، شعر: ترا پیشه عدل است لکن بجود کفت می کند بر خزاین ستم. و دیگری گفته است، شعر: بزلف کژمژ، لکن بقد و قامت راست بتن درست ولکن بچشمکان بیمار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص282). مرحوم تقوی در هنجار گفتار آرد: این صنعت چنان باشد که بعد از مدح چیزی ذکر شود که در بادی نظر ذم نماید و چون تأمل شود تأکید مدح اول باشد چون قول رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: «انا افصح العرب بید انی من قریش» و چون قول شاعر: هر آنکه نام تو بر دل نوشت گشت عزیز مگر درم که ز دست تو میکشد خواری. نه ریبی بجز حکمتش مردمی را نه عیبی بجز همتش برتری را.ناصرخسرو. ندانم جز این عیب مر خویشتن را که بر عهد معروف روز غدیرم.ناصرخسرو. از دست تو ندیده مگر تیغ تو بلا در کار تو نکرده مگر گنج تو زیان. مسعودسعد. گرچه آبادانی اندر گیتی از شمشیر اوست دست او در گنج زر و سیم ویرانی کند. قطران (از هنجار گفتار ص275). صاحب نفایس الفنون آرد: ...که آنرا استثناء و رجوع نیز خوانند چنانکه: هو البحر الاّ انّه البحر زاخرا سوی انه ضرغام لکنه الوبل. (از نفایس الفنون چ خونساری ص42). رجوع به مادهء قبل و کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج1 ص71 شود. (1) - کذا، و اصح: موهم. (2) - در حدایق السحر وطواط این شعر به دقیقی نسبت داده شده است. (3) - در المعجم: بزلف کژمژ، لکن بقد و قامت راست.