«لغت نامه دهخدا»
[تَ بَوْ وُ] (ع مص) اندازه گرفتن ریسمان با گشادن دو دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). قولاج کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انباع الحبل و تبوع بمعنی واحد. (تاج العروس ج 5 ص283). || گام فراخ نهادن ناقه در رفتن. || دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || امتداد در چیزی و درک غایت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || غایت هر چیز و تک. یقال ما یدرک تبوعه(1). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تبوع للمساعی؛ مد باعه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و هو مجاز و هو قصیرالباع عاجز و بخیل: قال ابوقیس بن الاسلت الانصاری: واضرب القوس یوم الوغی بالسیف لم یقصر به باعی. (تاج العروس ج 5 ص284). (1) - چنانکه دیده میشود برای وزن مصدر تفعل معنی اسمی ضبط شده و ظاهراً اشتباه است.