تپانچه زدن

«لغت نامه دهخدا»

[تَ چَ / چِ زَ دَ] (مص مرکب) سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن :
وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
زنم چندان تپانچه بر سر و روی
که یارب یاربی خیزد ز هر سوی.نظامی.
تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران
بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر.
(نقل از انجمن آرا).
- تپانچه بر چراغ زدن؛ کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است :
شد چشم زده بهار باغش
زد باد تپانچه بر چراغش.نظامی.
رجوع به طپانچه زدن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر