تتری

«لغت نامه دهخدا»

[تَ / تُ] سماق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص521). سماق باشد که از آن آش پزند. (صحاح الفرس). سماق. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) (دهار) (زمخشری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (الفاظ الادویه ص72). سماق باشد. (فرهنگ جهانگیری). سماق را گویند و آن چیزی باشد ترش که در آشها و طعامها کنند(1) و بعضی به این معنی بجای حرف ثانی بای ابجد نوشته اند. (برهان). سماق که ثمر ترش است. (فرهنگ نظام) :
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
ناصرخسرو.
در بساتین ز لطف لهجهء او
شاید ار قند آید از تتری.شمس فخری.
رجوع به سماق شود. || خشخاش را نیز گفته اند. (برهان). خشخاش. (ناظم الاطباء).
(1) - Rhus coriara. (گیاه شناسی ثابتی ص172).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر