«لغت نامه دهخدا»
[مِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)مایهء سکون دل. معشوقه. معشوق : بر این برز و بالا و این خوب چهر تو گوئی که آرام جانست و مهر.فردوسی. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی. از من جدا مشو که توام نور دیده ای آرام جان و مونس قلب رمیده ای.حافظ.