«لغت نامه دهخدا»
[گَهْ] (اِ مرکب) مخفف آرامگاه. جای آسایش. مهد. مهاد : نهاده بر آن دژ دری آهنین هم آرامگه گشت و هم جای کین.فردوسی. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟ حافظ. جان بشکرانه کنم صرف گر آن دانهء دُر صدف دیدهء حافظ بود آرامگهش.حافظ. || مقر. مستقر. وطن. موطن : بسازند و آرایش ره کنند وز آرامگه دست کوته کنند.فردوسی. این همان چشمهء خورشید جهان افروز است که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود. سعدی. || کنام : رنگ آن روز غمی گردد و بیرنگ شود که بر آرامگه شیر بگرد آید رنگ.فرخی. || لانه. آشیانه : معدن زاغ شد آرامگه کبک و تذرو مسکن شیر شد آوردگه گور و غزال.فرخی.