«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص) مخفف آوردن، چون تانستن مخفف توانستن. این مصدر غیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است : درنگ آرا سپهر چرخ وارا کیاخن تَرْت باید کرد کارا.رودکی. لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر.رودکی. ار خوری از خورده بگساردْت رنج ور دهی مینو فراز آردْت گنج.رودکی. بود رسم و آئین شیر دلیر که آرد به آهستگی شیر زیر.فردوسی. به بیشه یکی خوبرخ یافتند [ گیو و طوس ] پر از خنده لب هر دو بشتافتند نگاری بدیدند چون نوبهار که از یک نظر شیر آرد شکار.فردوسی. ورا [ کیخسرو را ] پیلتن گفت کاین غم مدار که کامت برآرد همه روزگار.فردوسی. به پیش تو آرم سر و رخش اوی همان تیغ و گرز جهان بخش اوی.فردوسی. گرفتند نفرین به بهرام بر بدان جام و آرندهء جام بر.فردوسی. از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.لبیبی. و من اینجاام تا همگان را بخوبی... بر اثر وی بیارند. (تاریخ بیهقی). یاد ناری پدرت را که مدام گه تبنگش چدی و گه خنجک. اسدی (از فرهنگ، خطی). امروز آزار کس مجوی که فردا هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو. خرج آن [ مال ] بیوجه کند پشیمانی آرد. (کلیله و دمنه). || برکشیدن. فروبردن : چنین است کردار گردان فلک یکی بر مه آرد یکی بر سمک.فردوسی.