«لغت نامه دهخدا»
(اِخ) آبسکون. بحر خزر. دریای قزوین. آرقانیا. هیرکانی. دریای مازندران. دریای گیلان، و آن را بغلط قلزم نیز گفته اند : باد اندر او وزیده ز پهنای آسکون ابر اندر او گذشته ز بالای قیروان(1). ازرقی. میغ از تو بر اسب آسکون تاخت میدان فلک پلنگ وش ساخت(2).خاقانی. چه مایه دارد در پیش طبع او دریا چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر؟قاآنی. و ظاهراً بمعانی دیگر آبسکون نیز آید. (1) - در صفت بِنائی. (2) - خطاب به آفتاب.