«لغت نامه دهخدا»
[بُ] (اِ مرکب، از اتباع)دلواپسی. اضطراب. تشویش. رنج. تعب : بلشکرگه خویش بازآمدند برِ پهلوانان فراز آمدند همه شب بخواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب.فردوسی. چنین است گیتی پر آسیب و شیب پسِ هر فرازی نهاده نشیب.فردوسی. در بعض نسخ شاهنامه بجای آسیب، آشیب ضبط شده، و ظاهراً صحیح هم همان است. و کلمهء آشیب و شیب درصورتی دیگر از شیب و تیب یا شیب و شیب مینماید : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب. رودکی. نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بیگنه کرده ای شیب و تیب(1).عماره. (1) - ن ل: نبود ایچ مرا با بتم عتیب مرا بیگنهی کرد شیب شیب.