«لغت نامه دهخدا»
[بِ / بْ دَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است : حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر آب دستت همه بر روی کشیدی چو گلاب خاک پایت همه در زلف دمیدی چو عبیر. معزی. هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل بلکه دستاب همه تسنیم رضوان آمده. خاقانی. || وضو. تکرع. غسل. توضؤ: الحدَث؛ هرچه آبدست بدان تباه شود. (دستوراللغهء ادیب نطنزی). این معنی رفتن گناهان است به آبدست، اگر از اینها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در تست و وضوی تو تمام نیست. (کتاب المعارف). جمال یار شد قبله یْ نمازم ز اشک رشک او شد آبدستم. مولوی. نماز عید خواهم کرد هان ساقی بیار آبی برای آبدست ما به ابریق قدح شویان. کمال خجند. || استنجا کردن به آب. (برهان). || لطف و مهارت در صنعت : که بست آن نقش عارض، آفرین باد که آب دست از وی آشکار است. کمال خجندی.