«لغت نامه دهخدا»
[لِ] (اِمص) عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری. شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن. میان دو کس بزیان بردن : من ز آغالشت نترسم هیچ گر بمن شیر را برآغالی.فرالاوی. برآغالش هر دو آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد.ابوشکور. خویشتن پاک دار و بی پرخاش رو به آغالش اندرون مخراش.دقیقی یا لبیبی. به آغالش هر کسی بد مکن نشانه مشو پیش تیر سخن.اسدی. بدو گفت نیو این هنر کار تست ترا شاید این نام و این رزم جست بخندید بیگاو و گفت این مباد کز آغالش تو دهم سر بباد.اسدی. در این باب سفاح را همی گفت و آغالش همی کرد که تا بومسلم را نخوانی و نکشی کار تو استقامت نگیرد. (مجمل التواریخ).