«لغت نامه دهخدا»
[دُ] (اِ) فرجام. انجام. عاقبت. || (ص) اخیر. پسین. || (اِخ) لقب اردوان، یکی از سلاطین اشکانی : اردوان کوچک، اَفدم... آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ). اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوائف آنکه آفدم خوانندش. (مجمل التواریخ). - به آفدم (بآفدم)؛ سرانجام. در آخر. بفرجام. بعاقبت : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز روی گرچه هر روز اندکی برداردش بآفدم روزی بپایان آردش. رودکی (از کلیله و دمنه)(1). مکن خویشتن از ره راست گم که خود را به دوزخ بری بآفدم.رودکی. بودنت در خاک باشد بآفدم(2) همچنان کز خاک بود انبودنت.رودکی. چه بایدْت کردن کنون بآفدم مگر خانه روبی چو روبه بدم.ابوشکور. محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم آنگه بیاید بآفدم وآنگه بیارد باطیه. منوچهری. بر اسب گمان از ره راست گم قرارت بدوزخ بود بآفدم.اسدی. (1) - چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد. (کلیلهء بهرامشاهی). کالکحل الذی لایؤخذ منه الا غبار المیل ثمّ هو مع ذلک سریع فنائه. (کلیلهء ابن المقفع). (2) - ن ل: یا فتی.