اردشیر بابکان

«لغت نامه دهخدا»

[اَ دَ / دِ رِ بَ] (اِخ)مؤسس سلسلهء ساسانی. شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن عهد آشکار میسازد ظاهراً هر شهری که تا اندازه ای قابل اعتنا بوده پادشاه کوچکی داشته است مهمترین این ممالک کوچک در ایالت پارس شهر استخر بود که پایتخت پادشاهان باستانی محسوب میگردید در این تاریخ شهر استخر بدست گوچیهر از سلسلهء بازرنگیان افتاد این شخص گویا از سلالهء همان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ارتخشتر نام را بقتل آورد. همچنین در گوپانان(1) (ناحیهء دارابگرد) و در کونوس (؟)(2) و لوریور (؟)(3) سلسله های کوچکی از شاهان محلی وجود داشتند تلفظ صحیح این اسامی که طبری نقل کرده میسر نشد از عبارت طبری معلوم میشود که این نامها را از منابع صحیحه نقل کرده است. ساسان که مردی از دودمان نجبا بود با زنی از خانوادهء بازرنگی وصلت کرد ساسان در معبد اناهیذ (اناهیتا) در شهر استخر سمت ریاست داشت پس از او پسرش پاپک جانشین شد و روابط خود را با بازرنگی ها مغتنم شمرده یکی از پسران خود را که اردشیر نام داشت در دارابگرد بمقام عالی نظامی اَرکَبَد رسانید تقریباً بعد از سال 212 م. اردشیر چند تن از ملوک پارس را مغلوب و هلاک کرد و مقام آنان را صاحب شد مقارن این احوال پاپک بر گوچیهر شاه که خویشاوند او بود شورید و مکان گوچیهر را که معروف بکاخ سفید بود بتصرف آورد گوچیهر را کشته خود بر اریکهء سلطنت نشست. البته اردشیر مایل بود که پادشاه سرتاسر ایالت پارس شود ولی پاپک از قصد پسر جاه طلب خود هراسان شده نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان (ارتبان پنجم) نوشت و رخصت طلبید که تاج گوچیهر را بسر فرزند ارشد خویش شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او پاپک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. پاپک اندکی بعد از این واقعه بدرود حیات گفت و شاهپور بجای او نشست میان او و برادرش اردشیر نزاع در گرفت. اتفافاً شاهپور بطور ناگهانی وفات یافت و سبب را چنین نوشته اند که هنگام حمله بدارابگرد شاهپور در خانه ای ویرانه فرود آمد غفلهً سنگی جدا شد و او را از پای درآورد. برادران تخت و تاج را به اردشیر تقدیم کردند اردشیر چندی بعد برای جلوگیری از خیانت و طغیان برادران فرمان داد که همهء آنان را بقتل آوردند. و بعد از آنکه طغیان دارابگرد را فرونشاند به استحکام مبانی قدرت خویش پرداخت و ایالت کرمان را که در جوار کشور او بود مسخر و پادشاه آنجا موسوم به ولگاش را اسیر کرد، سواحل خلیج فارس جزو قلمرو آن شهریار جهانگشا گردید. گویند در این ناحیه سلطانی بوده که مردم او را چون خدائی می پرستیدند. اردشیر بعد از بسط قدرت خود در تمام پارس و کرمان که دنبالهء جغرافیائی آن بشمار می آید فرمان داد تا در گور (فیروزآباد کنونی) قصری و آتشکده ای برآوردند یکی از فرزندان خود را که هم اردشیر نام داشت والی کرمان کرد. عاقبت میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی جنگ درگرفت اردوان پادشاه اهواز (خوزستان) را فرمان داد که بجنگ اردشیر شتافته او را مغلولا به تسیفون فرستد اردشیر مهلت نداد بعد از آنکه شاذ شاهپور شهریار اصفهان را مغلوب و هلاک کرد رو بجانب اهواز نهاد و شهریار آنجا را کاملاً مغلوب و کشور او را بقلمرو خود ملحق نمود آنگاه ولایت کوچک مِسِن را که مصب شط دجله و ساحل خلیج فارس بود بتصرف آورد این ولایت در دست اعرابی بود که از عمان آمده بودند و پیشرو طوایف عربی محسوب میشدند که در آغاز سلطنت ساسانیان ناحیهء حیره را در مغرب فرات فروگرفتند. آخرالامر نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی لشکر را داشت در جلگهء هورمزدقان که تعیین موقع جغرافیائی آن میسر نیست واقع شد. بنابر روایات عهد ساسانیان اردوان بدست اردشیر کشته شد و اردشیر سر خصم را لگدکوب کرد این کار وحشیانه گویا حقیقت نداشته باشد و منشأ آن ظاهراً نقوش برجستهء نقش رستم است (که بعد خواهد آمد). پس از این نبرد که در روز 28 آوریل 224 م. رخ داد اردشیر فاتحانه وارد تیسفون شد و ایالت بابل را به اطاعت خود آورده جانشین اشکانیان گردید. حکمران بابل در آن تاریخ ولگاش پنجم (ولاگاز) برادر اردوان بود این شخص را اردوان چند سال قبل معزول کرده بود چون خبر قتل اردوان ببابل رسید فرصت غنیمت شمرده بر تخت نشست.
بنابر روایات موجوده اردشیر دختر یا دختر عموی اردوان یا برادرزادهء فرخان پسر اردوان را بنکاح خویش درآورد. آنچه مورخان عرب و ایرانی در باب این ازدواج نقل کرده اند شبیه افسانه است مع ذالک آقای هرتسفلد معتقد است که این مزاوجت حقیقهً واقع شده است زیرا که اردشیر میخواست بوسیلهء وصلت با خانواده اشکانی اساس دولت خود را استوار کند اما من بدو دلیل نسبت بصحت این روایت ظنین هستم یکی اختلاف آرائی که در نسب زوجهء اردشیر هست دیگر آنکه مقصود مورخان عرب و ایران از ذکر این ازدواج اثبات این نکته است که چون مادر شاهپور پسر اردشیر از سلسلهء سابق بوده پس شاهپور حقاً جانشین اشکانیان بشمار میرود اما در واقع قبل از آنکه اردشیر بتخت نشیند شاهپور بحد بلوغ رسیده بود و این مطلب از یکی از روایات نخستین طبری مستفاد میشود که گوید شاهپور در نبرد هرمزدقان شرکت جست. (طبری ص 819 نولدکه ص 14). سلسلهء این روایت ظاهراً بکتاب خوذای نامگ میرسد در صورتی که روایت عروسی اردشیر با یکی از بانوان اشکانی و تولد شاهپور از او که در ضمن نوشته های طبری دیده میشود مأخوذ از یکی از افسانه های عامیانه است. در سالهای بعد پس از آنکه اردشیر شهر مستحکم هتره(4)را مدتی محاصره کرد و نتیجه حاصل نشد بتسخیر کشور ماد و شهر همدان پرداخت و به آذربایجان و ارمنستان حمله برد اگر چه در آغاز موفق بفتح نشد ولی گویا بعد این دو کشور را به تصرف آورده است. ممالک سکستان و ابهر شهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم و بلخ را متصرف شد و به این ترتیب قدرت خود را بر نواحی شرق بسط داد. بموجب روایت طبری که آقای هرتسفلد صحت آنرا تصدیق میکند پادشاه کوشان که درهء کابل و پنجاب را در دست داشت و پادشاهان توران و مکوران (ناحیه فعلی قزدار در جنوب کویته و مکران واقع در سواحل خلیج عمان و اقیانوس هند) سفرائی بحضور اردشیر فرستادند و او را بشاهنشاهی شناختند. سلطنت او در آن تاریخ شامل ایران فعلی و افغانستان و بلوچستان و صحرای مرو و خیوه بود حد شمالی بشط جیحون میرسید و حد غربی به آخر بابل و عراق. شاهزادگان خانوادهء سلطنتی که پی در پی حکومت خراسان یافتند لقب کوشان شاه گرفتند، احتمال میرود که اردشیر پس از تصرف پایتخت رسماً تاجگذاری کرده و عنوان شاهنشاهی گرفته باشد ولی درست نمیدانیم که این تشریفات در کدام نقطه صورت یافته است.
بر طبق عقیدهء آقای زاره احتمال میرود که مؤسس سلسلهء ساسانیان این تاجگذاری را در مسقط الرأس خود یعنی در شهر استخر و در معبد اناهیتا که روزگاری جد او ساسان مؤبد بزرگ آن بود انجام داده باشد. در این معبد بود که چهارصد سال بعد از اردشیر آخرین شاهنشاه ساسانی تاج برسر نهاد. و ممکن است تاجگذاری اردشیر در تنگهء نقش رجب نزدیک استخر اتفاق افتاده باشد زیرا که اردشیر و شاهپور در این نقطه نقش جلوس خود را در سنگ حجاری کرده اند. مجلس تاجگذاری اردشیر در دو محل دیده میشود یکی در نقش رجب و دیگر در نقش رستم کنار دخمهء سلاطین هخامنشی. بنابر احتمال آقای زاره کتیبهء نقش رجب زماناً مقدم بر نقش رستم است نقش رجب درست حفظ نشده و بسی از نقوش آن در اثر فساد و تجزیهء سنگ محو گردیده و تصاویر آن شناخته نمیشود اوهرمزد (اهوره مزدا) حلقهء سلطنتی را در دست راست گرفته و عصای پادشاهی را با دست چپ بشاهنشاه عطا می کند شاه آن حلقه را با دست راست گرفته و دست چپ را برافراشته، انگشت سبابه را بنشانهء احترام و اطاعت به طرف جلو دراز کرده است خدا تاج زرین کنگره دار بر سر دارد و شاه در این کتیبه بهمان وضعی که در سکه های اوائل سلطنت دارد دیده میشود ریشی دراز و مربع شکل و گیسوانی کوتاه دارد خدا و شاه و سایر اشخاص آن نقش پیاده اند. آقای زاره در فاصلهء خدا و شاه صورت دو طفل را تشخیص داده یکی از خواجه سرایان مگس پرانی در بالای سر شاه نگاهداشته و خود در پشت سر ایستاده است یکی از اعیان که ریش دارد دست راست خود را بعلامت احترام چنانکه ذکر کردیم، بلند کرده است. در پشت سر اوهرمزد دو تصویر هست که گویا تصویر بانوان است این بانوان در کنار و در زیر قبهء شبیه بچتر قرار دارند و پشت به اوهرمزد کرده اند. بعقیدهء آقای زاره این دو بانو از خاندان سلطنتی هستند و جداگانه در قصر سلطنتی یا در آتشکده مراسم احترام را نسبت بشاه بجا می آورند. تصاویر نقش رستم خیلی بهتر از نقش رجب محفوظ مانده است در این نقش اوهرمزد و شاه سوار اسب هستند جثهء اسبان به نسبت سواران کوچکتر از حد طبیعی است هر یک از اسبان دستی را بلند کرده و به پیش قدم برمیدارد اوهرمزد در این جا هم مثل نقش رجب عصای پادشاهی را بدست چپ و حلقهء سلطنتی را که مزین بنوارهای چین دار است با دست راست بجانب شاه دراز می کند، شاه حلقه را با دست راست گرفته و با دست چپ مراسم احترام را بترتیبی که ذکر شد بجا می آورد کلاه اردشیر مدور است و در پشت آن گردن پوشی است بشکل گوئی که پارچهء نازکی آن را پوشیده است این زینت عجیب در کتیبه ها و سکه های ساسانی مکرر دیده شده است فقط در بعض مسکوکات اوایل سلطنت اردشیر این علامت نیست در آن جا شاهنشاه را با افسر بلند اشکانیان رسم کرده اند گیسوان بلند و منظم اردشیر حلقه وار بر دوش او ریخته است انتهای ریش اردشیر باریک شده در حلقه فرو رفته است و قسمتی از ریش از زیر آن حلقه نمایان است پادشاه گردن بند مرواریدی آویخته و لبادهء آستین داری پوشیده که ببدنش چسبیده است نوارهای پهن چین خورده بکلاه او اتصال دارد و دنبالهء نوارها به پشت او افتاده است. اوهرمزد تاجی کنگره دار بر سر نهاده است و گیسوان مجعدش از بالای سر و میان تاج پیداست حلقه های گیسو و ریش دراز و مربع او هیئتی بسیار عتیق دارد لکن از حیث لباس چندان با شاه متفاوت نیست او نیز نوارهای چین خورده دارد که از تاجش آویخته است زین و برگ اسبان یکسان است فقط لوحی که در قسمت مقدم زین شاه نهاده اند منقش بسر شیران برجسته است اما زین اسب اوهرمزد دارای نقش گل است. در میان پاهای این اسبان گوی سبکی بشکل گیلاس نمایان است که آن را بوسیلهء زنجیری از پهلوی اسب آویخته اند این گوی در اکثر نقوش برجستهء ساسانی در کنار زین اسبان نقش شده است. در پشت سر شاه خواجه سرائی ایستاده که کلاهی نمدی با علامت مخصوص بر سر دارد و مگس پرانی را برافراشته است، مردی است که کلاه خودی بر سر دارد زیر پای اسب شاه بر زمین افتاده و احتمال میرود که تصویر اردوان باشد که بدست اردشیر مغلوب و مقتول شد. در زیر پای اسب اوهرمزد نیز شخصی افتاده است که ظاهراً عریان است موی سر و ریشش از هم گسیخته و سر ماری چند از میان گیسوانش آشکار است این تصویر گویا اهریمن یا یکی دیگر از ارواح خبیثه را نشان میدهد که اوهرمزد او را پامال سم ستور کرده است خطوطی بزبان یونانی و پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی بر اسب شاه نقر شده است که گوید این سوار پرستندهء مزدا اردشیر الهی شاهنشاه ایران و از نژاد خدایان پسر پاپک شاه است و کتیبهء دیگر بهمان زبان ها خدا را که اوهرمزد است معرفی میکند (در قسمت یونانی او را زِئوس نوشته است).
اولین پادشاهان سلسلهء ساسانی را علاقه طبیعی نسبت بولایت پارس مسقط الرأس خود بود و از این جهت نقوش خود را در صخره های حوالی استخر کنده اند اما علاوه بر مسئلهء حب وطن این انتخاب سبب دیگر هم داشت و آن تذکر عهد پر افتخار دولت هخامنشی بود که قبور شهریارانش در صخرهء نقش رستم قرار دارد. استخر شهری مستحکم دارای حصارهای متین بود و چون وارث شهر قدیم تخت جمشید محسوب میشد که ویرانهء آن حکایت از مجد و عظمت گذشته میکرد آن جا را ساسانیان کرسی مقدس و محترم دودمان خود ساختند. ظاهراً مؤسس سلسلهء ساسانی گاهی در شهر گور (فیروزآباد کنونی) مقام میکرد که آنجا را اردشیر خوره نامیده و باغهای مصفا و گلستانهای روح افزا در اطراف آن احداث کرد در روزگار جوانی قصری هم در این مکان ساخته بود که آثار ویرانهء آن هنوز پدیدار است این قصر یکی از نخستین بناهای طاق دار ایران است. تالار ورود و تالارهای جنبین را بوسیلهء طاق پوشیده بودند دیوارهای خارج پنجره نداشت اما دارای ستونهای برجسته و طاق نما بود در آن شهر اردشیر آتشکده ای بنا کرده که آثارش هنوز نمایان است. پنج قرن و نیم پس از سقوط دولت هخامنشی پارسیان همهء اقوام ایرانی را مجدداً در تحت قدرت خویش آورده شاهنشاهی جدیدی در شرق تأسیس کردند که با امپراطوری روم پهلو میزد. تمدن ساسانی اگرچه دنبالهء تمدن اشکانی بود ولی مجدد و مکمل آن محسوب میشد بقای رسوم عهد اشکانی از آثاری نمایان است که در لغت دورهء ساسانی باقی گذاشته است زیرا که لهجهء پارسی یعنی ایرانی جنوب غربی که زبان رسمی دولت شاهنشاهی جدید گردید و مقام زبان ایرانی شمال غرب را که در دربار اشکانی متداول بود احراز کرد مقدار کثیری از لغات و اصطلاحات مختلفه از سلف خود عاریه نمود. بعلاوه پادشاهان ساسانی در قرن سوم میلادی هنوز در کتیبه های خود زبان پهلوی اشکانی را با زبان پهلوی ساسانی توأماً بکار می بردند اما ایالت پارس و پایتخت آن استخر شایستگی اقامت شاهنشاه را نداشت در اثر حوادث تاریخی بین النهرین مرکز شاهنشاهی مشرق شده بود سلوسی و تیسفون وارث بابل عتیق شدند چنانکه در زمان اسلام این میراث ببغداد انتقال یافت. دولت بزرگ مغربی یعنی روم همسایهء پایتخت ایران بود. شهر تیسفون خارج از متن حقیقی کشور ایران و واقع در اراضی آرامیان بود و نواحی عرب نشین از پشت دیوارهای شهر وه اردشیر شروع میشد (وه اردشیر شهری بود که اردشیر بجای سلوسی عتیق که در سنهء 165 م. بدست ویدیوس کاسیوس رومی ویران شد، بنا نهاد) در ماوراء فرات در محلی که این شط بجانب دجله متمایل شده به فاصلهء 50 کیلومتری آن میرسد دولتی عربی در این زمان تشکیل شد بنام حیره که تابع دولت شاهنشاهی ایران بود و حصاری محسوب میشود که ایران را از تاخت و تاز بدویان چادرنشین محفوظ میداشت در شمال بادیه الشام دولت عربی دیگری بنام غسانیان وجود داشت که خراجگزار و متحد رومیان بود. منابعی که در دست داریم بما اجازه نمیدهد که کاملاً در شخصیت اردشیر تعمق کنیم مورخان مشرق زمین در توصیف اخلاق و صفات شخصی مهارتی ندارند تعریفی که میکنند نوعی و صنفی است چند تن از سلاطینی که محبوب مورخان ساسانی بوده اند و نویسندگان عرب و ایران اطلاعات خود را از کتب آن مورخان اخذ کرده اند در نظر ما پادشاهانی پرهیزکار و نیرومند و قوی الاراده جلوه میکنند که همّ خویش را صرف توسعه و ترقی مادی و معنوی کشور شاهنشاهی کرده و نصایح و اندرزهای بسیار بیادگار گذاشته اند. اردشیر نیز در زمرهء این سلاطین محبوب است نصایح و حکم فراوان از او نقل کرده اند بعلاوه اعمال شاهنشاه گواه لیاقت نظامی و قدرت نفسانی و تدبیر سیاسی اوست و نیز از کارهای او پی میبریم که زندگی اشخاص در نظر او قدری نداشته است در ظرف چند سال با دستی قوی و محکم اجزاء پراکندهء کشور اشکانی را شیرازه ای بست و آن مملکت متشتت را بواحدی مستحکم مبدل ساخت و حتی بعضی از نواحی شرق را هم که از اشکانیان فرمان نمی بردند به اطاعت آورد و چنان تشکیلاتی در سیاست و دیانت آماده کرد که بیش از چهار صد سال دوام یافت.
مورخان مشرق هر وقت بخواهند در توصیف و تمجید پادشاهی داد سخن بدهند بنای بلاد و حفر ترعه ها و سایر اعمال خیریه را به او منتسب میکنند. در مورد اردشیر چه از کتب مورخان مزبور و چه از نام شهرهائی که با کلمهء اردشیر ترکیب گردیده معلوم میشود که این شاهنشاه در این باب نیز فعالیت و اهتمام بسیار بخرج میداده است از جمله شهر سلوسی که اردشیر آنرا مجدداً بنا نهاده وه اردشیر خواند و اردشیر خوره و ریواردشیر و رام اردشیر که هر سه در پارس بودند از بناهای اوست دیگر شهر هرمزد اردشیر که بعداً سوق الاهواز (خوزستان) نامیده شد دیگر شهر باستانی مِسِن (کرخای میشان)(5) که بنام استرآباد اردشیر مجدداً آبادی یافت دیگر شهر و هیشت آباد اردشیر که در آغاز اسلام بنام بصره آبادی از سرگرفت و غیره. بمرور زمان سرگذشت این شهریار صورت افسانه گرفته است در افسانهء کوچکی که بنام کارنامک اردشیر پاپکان معروف و شرح اعمال و افعال اردشیر در آن مندرج است مطالبی دیده میشود که متعلق بحکایت کورش کبیر است حتی کشتن اردشیر اژدها را مقتبس از قصهء مردوک خدای ملی بابلیان است مردوک بادی وحشتناک برانگیخت تا در عفریت عظیم موسوم به تیامت فرورفت و آن دشمن خدایان را از پا درآورد اردشیر ��ر کشتن اژدهای هفتان بخت فلز گداخته در کام آن ریخت تا بحالتی فجیع هلاک شد. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمهء رشید یاسمی صص 50 - 58).
بروایت شاهنامه اردشیر پسر ساسان از دختر بابکان است که از دست اشکانیان فرمانروای اصطخر بود و ساسان نبیرهء اردشیر بهمن است بچهار پشت. مؤلف حبیب السیر آرد: اردشیر نام پسر ساسان بن بهمن. که اول ساسانیان بوده است و او را اردشیر بابکان میگفته اند و اکاسره ایشان اند. (برهان قاطع). به اتفاق مورخان بنی ساسان از نسل بهمن بن اسفندیاراند... و نخستین کسی که از ایشان مالک ملک امور جهانبانی شد اردشیر بابکان است که او بزعم بعضی از علمای فن اخبار و سیر ولد بابک بن ساسان الاصغر است و نسب ساسان الاصغر بساسان بن بهمن بن اسفندیار می پیوست و زمره ای را عقیده آنست که ساسان الاصغر دختر بابک را که از قبل اردوان حاکم فارس بود و او را بنابر تعظیم بابکان میگفتند یعنی امیر بابک، دختری به حبالهء خویش درآورد و از آن دختر اردشیر متولد شد و چون مدّت هشت سال از عمر او برآمد جمعی از علمای فن تنجیم به او گفتند که ما را از زایجهء طالع تو چنان معلوم شد که بمرتبهء بلند سلطنت فایز خواهی گشت و اکثر معمورهء ربع مسکون بتحت تصرف درخواهی آورد. این سخن کالنقش فی الحجر در لوح دل اردشیر ارتسام یافته بعد از چند گاه شبی در خواب دید که فرشته ای با وی گفت که بشارت باد ترا که ایزد سبحانه و تعالی تملک و ایالت عباد خود را بتو ارزانی داشت. لاجرم اردشیر در ایام جوانی برزین ملک ستانی نشسته ملوک طوایف را مغلوب گردانید و با اردوان نیز محاربه کرده او را بقتل رسانید و از کنار دجله بغداد تا رود جیحون مسخر ساخت و بروایتی در جمیع معمورهء ربع مسکون رایت شهریاری برافراخت و اول پادشاهی است که اختراع کمر کرده آنرا بر میان بست و نخستین ملکیست که ملقب بشاهنشاه گشت. اردشیر از سایر سلاطین عجم بمزید فضل و هنر ممتاز شد و همواره همت عالی خود را بر تصنیف و تألیف میگماشت و از جملهء مؤلفات او کتابی است موسوم به کارنامه و آن رساله مشتمل است بر کیفیت خروج طوایف او در اطراف جهان و تصنیف دیگر دارد ادب العیش نام و آن رساله مبنی بر آداب خوردن و آشامیدن و چگونگی اختلاط با مردم است و در آن تألیف مبین ساخته که آدمی در هر وقت چه کار کند و هر زمان بکدام شغل اشتغال نماید. اردشیر در ممالک خویش منهیان تعیین کرده بود که هر قضیه که حادث گشتی بسمع او رسانیدندی بمثابه ای که هر کس صباح ببارگاه او درآمدی گفتی که تو دوش چکار کردی و چه سخن بر زبان آوردی. مدت سلطنتش بعد از قتل اردوان به اتفاق مورخان چهارده سال و چهار ماه بود از ابتدای خروجش تا وقت وفات بقول طبری چهل و چهار سال بود والملک والبقاءلله الملک المتعال. در ��عضی از کتب تاریخ و اخبار مرقوم اقلام بدایع آثار گشته که اردوان بن نرسی که آخرین ملوک طوایف است مملکت ری را دارالملک خویش گردانیده بود یکی از امرای صاحب شوکت را بحکومت تمام ولایت فارس بازداشته بود و ضبط بعضی از بلاد و آتشکده های اصطخر را در عهدهء بابک بن ساسان الاصغر کرده و این بابک را از منکوحهء او که مسماه به ارمهت بود پسری در وجود آمد که شمایم اقبال و سروری از گلشن جمالش فائح بود و آثار استقلال و مهتری از ناصیهء احوالش لایح و آن مولود نیکوسیر به اردشیر موسوم گشت چون بسنّ رشد و تمیز رسید در غایت شجاعت و مردانگی مشهور گردید. حاکم فارس نزد بابک فرستاده اردشیر را طلبید بابک حسب الحکم فرمان پذیرفته اردشیر را فرستاد منظور نظر والی فارس شد بعد از چند گاه آن پادشاه اردشیر را نزد خواجه سرای پری نام که حکومت دارابجرد میکرد فرستاد مشروط به آنکه در سرانجام مهام ممدّ و معاون پری بوده هرگاه او را اجل موعود فرا رسد اردشیر متکفل ایالت آن ولایت گردد و بحسب اتفاق هم در آن ایام اوقات حیات پری سپری شده اردشیر حاکم دارابجرد گشت و بسبب سخنی که از منجمان شنیده بود بر زین ملک ستانی نشسته مردم را بخود دعوت کرد. و روایت دیگر در این باب آنکه در اول حال که اردشیر در ملازمت اردوان بسر می برد روزی همراه پسرانش بشکار رفته اردوان از این معنی وقوف یافت و از عقب ایشان روان شد تا ملاحظهء احوال جوانان نماید و در آن روز اردشیر غایت جلادت و جرأت ازو ظاهر گشته اردوان بر او حسد برد و گفت پدرت عاملی بیش نیست ترا سعی نمودن در رسوم رزم و پیکار بکار نیاید باید که در طویلهء خاصهء من مسکن سازی که منصب آخورسالاری بتو ارزانی داشتم. اردشیر بناکام متصدی آن امر گشته در آن اوقات اردوان شبی خوابی هولناک دید و از منجمان تعبیرش پرسید جواب دادند که این خواب دلالت بر آن میکند که این ولایت بشخصی منتقل گردد که در این نزدیکی از دارالملک تو بگریزد. یکی از کنیزان که به اردشیر طریق تعلق و تعشق مسلوک میداشت کیفیت واقعه را بدو رسانید. هر دو بجانب فارس گریختند و پادشاه بر این صورت اطلاع یافته انگشت حیرت بدندان گرفته. چون اردشیر در فارس علم مخالفت اردوان مرتفع گردانید سپاه بسیار در ظلّ رأیت نصرت شعارش فراهم آمد و او نخست لشکر به کرمان کشیده با سرداران آن ولایت که یکی از آن موسوم به بلاش بود حرب کرده او را اسیر گردانید آنگاه به اصفهان شتافته آن بلد را تحت تصرف درآورده و از آنجا به اهواز رفته و فیروز را که مالک آن دیار بود بقتل رسانید و از آنجا به فارس مراجعت فرمود و حال آنکه بابک به استظهار پسر خروج کرده حاکم فارس را کشته و به اجل طبیعی فوت گشته پسرش شاپور که برادر اردشیر بود آن خطه را متصرف شده لوای خلاف اردشیر مرتفع گردانید. القصه چون اردشیر بنواحی فارس رسید بعضی اقربا و خواص شاپور او را گرفته مقید و مغلول به اردشیر سپردند و اردشیر تمامی آن ممالک را مسخر و مضبوط ساخته و چون اخبار بسمع اردوان رسید متوهم شده نزد اردشیر فرستاده و او را نیز بطاعت انقیاد خویش تحریص و ترغیب کرد اردشیر در برابر سخنان خشونت آمیز در قلم آورد بالاخره به مقابله و مقاتله انجامید و در صحرای هرمزان آن دو پادشاه عالی شأن با سپاه فراوان بهم بازخورده حربی صعب نمودند. اردوان مقهور و مقتول گشته اردشیر در آنروز ملقب بشاهنشاه شد چون خاطر شاهنشاه از آن مهم خطیر فارغ شد بفتح همدان پرداخت و از آنجا لشکری به ارمنیه و موصل برد و مجموع قلاع آن بلدان را بگشاد و از موصل بسواد شتافته بر کنار دجله شهری معظم بنا نهاد و باز به اصطخر مراجعت نمود و از آنجا بسیستان رفت و از آنجا به جرجان خرامید و از جرجان بطرف نشابور و مرو و خوارزم و بلخ توجه کرد و بعد از تسخیر آن ممالک باز بفارس معاودت نمود و از آنجا لشکری به بحرین کشید و بمجرد نهضت اردشیر آن مقدار و هم بر ضمیر آن ملک غالب شد که خود را از قلعه به بیابان انداخت و هلاک شد آنگاه آن پادشاه عالیجاه مداین را تختگاه خود گردانید و بقیهء ایام زندگانی بتمهید قواعد بساط عدل و داد بگذرانید. نظم:
چو از پای بنشست شاه اردشیر
بشد پیش تختش یکی مرد پیر
که نامش جهاندیده خرداد بود
زبان در دهانش پر از داد بود
مر او را چنین گفت کای شهریار
بدولت بزی تا بود روزگار
همیشه بزی شاد و فیروزبخت
بتو شادمان کشور و تاج و تخت
گرفتی جهان از کران تا کران
سرافراز گشتی تو بر سروران
توئی خلعت ایزدی تخت را
کلاه و کمر بستن بخت را
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن
که او چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرجام رخت.
اردشیر از سخنان آن پیر متنبه گشته در وقتی که هفتاد و هشت ساله بود. نظم:
بدانست کامد بنزدیک مرگ
همی خشک خواهد شدن سبز برگ.
لاجرم ولد خود شاپور را بر تخت کیانی نشانده و افسر خسروی بر سرش نهاده گوش هوش او را به درر نصایح سودمند گرانبار گردانید و در آخر زبان بگفتن این سخنان بگشاد. نظم:
که میخواهم از کردگار جهان
شناسندهء آشکار و نهان
که باشد ز هر بد نگهدار تو
همه نیکنامی بود کار تو
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
روان مرا شاد گران به داد
تو فیروز باشی و بر تخت شاد
بگفت این و تاریک شد بخت او
دریغ آن سر و افسر و تخت او.
(حبط ج 1صص 77 - 78، 340).
مطهربن طاهر المقدسی در کتاب البدء و التاریخ (چ پاریس 1903 م. ج 3ص 155) پس از ذکر نام ملوک اشکانی گوید که: آنگاه دورهء ملوک الطوایف سپری شد و سلطنت به بنی ساسان رسید. اول پادشاه ساسانیان اردشیربن بابک بن ساسان الجامع پسر دارا بود. (ایران باستان ص 2567 و 2568). یروی انّ اردشیربن بابکان (کذا) لم یقدر علی غلبه ملوک الارض حتیّ انجده اهل اصفهان. (محاسن اصفهان مافروخی ص 41).
اردشیر بابک چهل و چهار سال و ده ماه پادشاهی کرد اما مدت سی سال در جنگ ملوک طوایف بود تا همگان را برداشت و جهان او را صافی شد و مدت چهارده سال پادشاهی همهء جهان کرد. اردشیر از فرزندان ساسان بن بهمن بن اسفندیار است و این ساسان زاهد شده بود بعد از بهمن و در کوه رفته و پادشاهی باخمانی دختر بهمن گذاشته، و بعد از آن چون اسکندر رومی دارابن دارا را قمع کرد و ملوک طوایف پدید آمدند ازین فرزندان ساسان هیچکس پدید نبود تا آنگاه که اردشیربن بابک بیرون آمد و گفت من از نژاد ساسان ام و ملوک طوایف را برداشت و نسب او برین جمله یافته شد: اردشیربن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بهمن بن اسفندیاربن وشتاسف. (فارسنامهء ابن البلخی ص 19، 20، 59، 60، 61، 75، 88، 132، 137، 138). چنین روایتست که بهمن را پسری بود نام وی ساسان، چون بهمن پادشاهی دختر را داد [ وی ] ننگ آمدش ازین کار و بدورجای برفت و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چند بدست آورد و همی داشتی تا بهندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود. تا پنجمین پسر همچنان [ ساسان ] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود و ساسان را از کوه بیاورد و دختری به وی داد و از وی اردشیر بزاد گفت پسر من است، نیارست از بیم اشکانیان نسب او پیدا کردن تا بپادشاهی رسید و اندر تاریخ چنانست که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد، و نسب او در سیرالملوک چنین است: اردشیربن پاپک بن ساسان بن فانک بن مهونس(6)بن ساسان بن بهمن بن اسفندیار و خدای تعالی علیم تر است بر آن و اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او بدینارها بود(7)، و شلوار آسمان گون و تاج سبز در زره و نیزه قایم در دست. (مجمل التواریخ والقصص ص 32 و 33). اول ایشان (ساسانیان) اردشیر بابک بود و او را سی سال حرب ملوک طوایف روزگار رفت و بسیار حربها افتاد اندر شهرهای پارس و اهواز، و بشهر کجاوران(8) نزدیک دریا [ با ] هفتواد و آن کرم که پیدا گشته بود و کارش از خجسته داشتن کرم بدان بزرگی شده تا اردشیر به حیلت آن کرم را بکشت و از آن پس توانست هفتواد را با پسران غلبه کردن و گویند شهر کرمان بدان کرم باز خوانند و اردشیر اندرین مدت بسیاری پادشاهان را قهر کرد و این همه کارش بدان تمام گشت [ و آن کشتن ] اردوان بود بزرگتر پادشاهان ملوک طوایف، آنک افدم خوانندش. و چون اردشیر او را بدست خویش بکشت، اندر حرب خونش بخورد و برگردنش بایستاد بعد از آنک سرش بلگد پست کرد و آن ساعت او را شهنشاه خواندند و درین وقت هفده پادشاه در خدمت اردشیر بودند، زیر رایت هر یکی ده هزار مرد از دلاوران. و حمزه اندر تاریخ خویش گفتست که نود پادشاه را بکشت از طوایف و از آن پس با مراد و آسانی [ به ] بود. و حرب اردوان بظاهر نهاوند بوده است که اردوان آنجا نشستی و در شاهنامه دیگرگونه گویند چنانکه گفته شود. پادشاهی اردشیر بابکان چهارده سال و ده ماه بود، بدیگر روایت چهارده سال و شش ماه گویند. ازین پس جز داد و عدل و آئین [ و ] صورت و سیرت پسندیده ننهاد. در حال رعیت و سپاهیان و عاملان چنانک شرحهای آن مشهور است و نخست عهد اردشیر معروفست(9) و همت بعمارت عالم آورد و جمع علوم و تصانیف، که در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماند که سکندر نسوخت و آنچ خواست بروم فرستاد: و از عمارت و شهرها [ که کرد ] یکی نود اردشیر(10) خواند و آن اردشتر است و دیگر هرمزد اردشیر خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آن گور خواندندی و گور و گار دو نامست از گو(11)و کنده، نه چنان گور که مردمان را کنند که در آن وقت پارسیان [ را ] تاوس(12) بود گور خود ندانستندی وهن(13) اردشیر(14)شهریست بر کنار دجله العوراء بزمین میسان و بصریان بهمن شیر خوانند، و فرات میسان(15) و تستر اندر خوزستان و آن شوشتر است و رامهرمز اردشیر [ و ] آن رامز(16) است و دیگر جایها پراکنده چون و هشت اردشیر. و به اردشیر و استاد اردشیر و هرمزد اردشیر، دو شهر بود در یکی بازاریان بودند و در دیگر مهتران و به پهلوی یکی را هبوجستان واجار(17) خواندندی آنست که معرب سوق الاهواز گفتند و دیگر راهومشیر(18) و بوقت آمدن عرب آنرا خراب کردند سوق الاهواز بماند که هنوز بجایست، اهواز خوانند و شهر قدیم را اثر نیست، ناحیت بدان باز خوانند و تن اردشیر شهری است بحری(19) و آن این چنین خوانند که دیوارش بر تن مردم نهاد یک جمینه؟(20) گل بود و دیگر از تن مردم. پارس و سواد و مداین، جماعت(21) که بر ایشان(22) عاصی شده بودند و بر ایشان خشم گرفته بود. این همه شهرها تمام کرد اندر کرمان و پارس و سواد و مداین و هر یکی را نام خدای تعالی و نام خود نهادست(23) و از آن بهری بجایست و بسیاری خراب ولیکن نامها خلاف است و آب اصفاهان قسمت فرمود کردن و آب خوزستان و جویهای مشرق او فرمود کردن و اردشیر بابکان خواندندی و آنچ اعتبار است باصطخر بمرگ از جهان فروشد. (مجمل التواریخ والقصص صص 61 - 62) و رجوع بهمان کتاب ص 10، 83، 86، 87، 94، 153، 163، 225، 227، 333، 353، 391، 416، 417، 418، 463 شود. شهر گور بناحیت پارس او [ اردشیر بابکان ] کرده است و مستقر او بودی. (حدودالعالم). اسکندر رومی چون دارابن داراب کشته شد،... بسیستان رفت و بر آن قلعه شد که کیخسرو بنا کرده بود بر شمال قلعهء سیستان، �� قلعهء دیگرست بر جنوب که پس از آن اردشیر بابکان بنا کرده (تاریخ سیستان ص 10). و رجوع بهمان کتاب صفحهء 74 و 201 شود.
عمارت سلطنتی. اردشیر در بیرون شهر فیروزآباد چشمهء آب گرمی در صحن جلو عمارت داشته و با اینکه در زمان اولین شاهنشاه سلسلهء ساسانی ساخته شده از بهترین ابنیهء آن دوره میباشد نقشهء آن کاملاً ایرانی و شامل بسیاری از اصول معماری است که در زمان بعد از آن تقلید شده و در معماری ادوار بعد تأثیر و نفوذ کلی داشته است. ایوانی که در قسمت مرکزی و جلو عمارت میباشد سقف آن هلالی و عرض آن 13 گز و 30 صدم گز است. در دو طرف این ایوان چهار اطاق بوده که با ایوان اصلی زاویهء قائمه تشکیل میداده است و مانند ایوان مرکزی سقف هلالی داشته. در قسمت پشت و متصل بدان سه اطاق مربع بوده که سقف گنبدی شکل داشته اند. در عقب اینها صحن یا حیاطی بوده که دور تا دور آنرا اطاقهای طاق هلالی احاطه میکرده و کلیهء ساختمان بشکل مربع مستطیل بعرض 55 گز و طول 104 گز بوده است. دیوارهای این قصر از سنگ و آهک ساخته شده و شبیه بدیوارهای قلعه است. (تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر کریستی ویلسن ترجمهء آقای عبدالله فریار ص 120 و 121). در عقد الفرید (ج 7ص 265) در عنوان المشترکات من الحیوان آرد: «الحمیر الأخدریه من الاّخدر، فرس کان لاردشیر کسری». ابن الندیم در الفهرست خود، در اسماء کتب مواعظ و آداب و حکم کتاب ذیل را که بعربی ترجمه شده است نام میبرد: کتاب عهد اردشیر بابکان الی ابنه سابور. و نیز ابن الندیم گوید: کتابی را در «آداب الحروب و فتح الحصون والمدائن و تربیص الکمین و توجیه الجواسیس و الطلایع و السرایا و وضع المسالح» که بنام اردشیر بابک نوشته بودند بعربی نقل کرده اند و در جای دیگر آرد: کتاب ما امر اردشیر باستخراجه من خزائن الکتب التی وضعها الحکماء فی التدبیر. وآن به عربی ترجمه شده است - انتهی. امر [ اردشیر ]بتحصیل نسخ کتب الدینیه و الطبیه و النجومیه التی کان الاسکندر احرق بعضها و حمل الی الروم معظمها و رسم بتجدیدها و تقلیدها وصرف العنایات الیها و انفق الاموال الکثیره علیها. (غرر اخبار ملوک الفرس ثعالبی). ابن عبد ربه آرد: قال اردشیر لابنه: یا بنی، ان الملک و العدل اخوان لاغنی باحدهما عن صاحبه، فالملک اس و العدل حارس، و مالم یکن له أسّ فمهدوم، و مالم یکن له حارس فضائع. یا بنی اجعل حدیثک مع اهل المراتب، و عطیتک لاهل الجهاد، و بشرک لاهل الدین، و سرک لمن عناه ما عناک من ذوی العقول. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 18) و قال اردشیر لاصحابه: [ انی ] انما املک الاجساد لاالنیات، واحکم بالعدل لابالرضا، [ و افحص ] عن الاعمال لاعن السرائر. [ عقد الفرید ج 1ص 19 ] و کتب اردشیر الی رعیته: من اردشیر الموبذ ملک الملوک و وارث العظماء الی الفقه��ء الذین هم حمله الدین، والاساوره الذین هم حفظه البیضه، و الکتاب الذین هم زینه المملکه، و ذوی الحرث الذین هم عماد البلاد: السلام علیکم، فانا بحمدالله الیکم سالمون، فقد وضعنا عن رعیتنا بفضل رأفتنا بها اِتاوتها الموضوعه علیها و نحن معذلک کاتبون [ الیکم ] بوصیه. لا تستشعروالحقد فیدهمکم [ العدو ]، و لا تحتکروا فیشملکم القحط، و تزوجوا فی الاقارب فانه امس للرحم [ و اثبت للنسب ]، و لا تعدوا هذه الدنیا شیئاً فانها لا تبقی علی احد، و لا ترفضوها فان الاخره لا تدرک الا بها. [ عقد الفرید ج 1ص 33 و 34 ]قال اردشیر: بحسبکم دلاله علی عیب الجاهل انّ کل الناس ینفر منه و یغضب من ان ینسب الیه (عقدالفرید ج 2ص 211) قیل لاردشیر: الادب اغلبُ ام الطبیعه؟ فقال: الادب زیاده فی العقل، و منبهه للرای، و مکسبه للصواب، و الطبیعه املک، لان بها الاعتقاد و بها الفراسه و تمام الغذاء (عقد الفرید ج2 ص 249) ثعالبی از گفتار اردشیر بابکان عبارت ذیل را نقل کند: لا سلطان الا بالرجال و لا رجال الا بالمال و لامال الا بالعماره و لا عماره الا بعدل و حسن سیاسه. لا تستشعروا الحقد فیدهمکم العدوّ ولا تحبوا الاحتکار فیشملکم القحط و کونوا لابناء السبیل مأوی تبوّا غداً فی دارالمعاد و لا ترکنوا الی هذه الدنیا فانها لا تبقی علی احد و لا تترکوها فان الاخره لاتفال الابها. لاصلاح للخاصه مع فساد العامه و لا نظام للدهماء مع دوله الغوغاء و سلطان تخافه الرعیه خیرلها من سلطان یخافها، لا یکون العمران حیث یجور السلطان و سلطان عادل خیر من مطر وابل و اسد حطوم خیر من ملک ظلوم و سلطان غشوم خیر من فتنه تدوم. کلّ الناس احقاء بالکرم و اقلهم عذراً فی ترکه الملوک لقدرتهم علیه. اوحش الاشیاء عندالملوک رأس صار ذنباً او ذنب صار رأساً. عدل السلطان انفع من خصب الزمان. شرالسلاطین من خافه البریّ. الملک بالدین یبقی والدین بالملک یقوی. الملوک یؤدبون بالهجران و لا یعاقبون بالحرمان. القتل انفی للقتل. اعلموا انا و ایاکم کالبدن الواحد الذی ما وصل الی بعض اعضائه من راحه و اذی فهو لسائر الاعضاء ماس و الی کلها واصل(24) و فیکم قوم هم بمنزله الرؤوس التی تقیم الاوصال و قوم بمنزله الا یدی التی تدفع المضار و تجلب المنافع و قوم بمنزله القلوب التی تفکر و تدبر و قوم بمنزله مادونها من الاعضاء التی هی اعوان الجسم علی مصالحه فیکن تعاضدکم و تناصحکم و موت الاحقاد و الضغائن علی حسب هذه الحال. الخراج عمود الملک و ما استغزر بمثل العدل و ما استنزر بمثل الجور. - انتهی.
در ترجمهء نامه تنسر آمده است: دورهء ظهور اردشیر بابکان و بدل کردن وضع ملوک الطوایفی بشاهنشاهی واحد و بنیاد نهادن سلسلهء شاهان ساسانی و تجدید حیات و تقویت دین زردشتی یکی از دوره های بس درخشان تاریخ ��ولت ایرانست. اردشیر در حدود سال 212 م. خروج کرد و بر اردوان آخرین پادشاه اشکانی عاصی شد و بیرق استقلال برافراشت و مدت چهارده سال وقت او در زد و خورد با اردوان و مقهور کردن سایر پادشاهان ولایتی گذشت تا در سال 538 سلوکوسی برابر سال 228 م. بعنوان شاهنشاه مستقل کشور ایران بر تخت نشست و ایرانشهر را بصورت «یک خدائی» درآورد. بنا بر روایات متعدد پهلوی و عربی و فارسی یکی از مردانی که در همراهی با اعمال اردشیر و بکرسی نشاندن منظور او سهمی بسزا داشت و مردم را از پیش بظهور او مژده میداد و داعیان به اطراف فرستاده خلق را بیاری و اطاعت وی دعوت میکرد زاهدی بود تنسر نام که از زادگان ملوک طوایف و افلاطونی مذهب بود و شاهی را از پدر بمیراث یافته بود لیکن بترک آن گفته و گوشه نشینی اختیار کرده بود و چون اردشیر بیرون آمد وی بخدمت او رسید و یاری و نصیحت و تدبیر خویش را به او عرض کرد و خواهان آن شد که زندگانی خویش را تنها در راه آماده ساختن کار برای اردشیر بگذراند پس مشار و مشیر و معتمد و ناصح اردشیر گردید و چندان کوشید تا بتدبیر او و تیغ اردشیر همهء شاهان و سران و لشکریان و مردمان بزیر رایت او درآمدند و سر بچنبر فرمانش نهادند. در میان کتابهائی که بدست ما رسیده قدیمترین کتابی که ذکر تنسر در آن آمده، کتاب پهلوی دینکرد است که از تألیفات قرن سوم هجری است. دینکرد او را بعنوان «هیرپذان هیرپذ» یعنی رئیس نگهبانان آتشکده میخواند و میگوید اردشیر به او تکلیف کرد که متنهای مقدس زردشتی را گرد آورد و اوستای فراموش شده را از نو بنویسد و تجدید کند، وی بلقب پوریوتکیش خوانده شد که بعمنی «دارای کیش پیشینیان» است. دیگر ذکر وی در مروج الذهب و التنبیه و الاشراف مسعودی و تجارب الامم ابوعلی مسکویه و تحقیق ماللهند بیرونی و فارسنامهء ابن البلخی و زبده التواریخ ابوالقاسم عبدالله کاشانی و از همه مفصلتر تاریخ طبرستان ابن اسفندیار آمده است. همهء اخباری که از او یاد کرده اند از رساله ای بزبان پهلوی ناشی شده که در صدر اسلام موجود بوده و ابن مقفع آنرا بزبان عربی ترجمه کرده است و امروزه نه ترجمهء عربی این رساله در دست است و نه اصل پهلوی آن ولی ترجمهء فارسی که از ترجمهء عربی در اوایل قرن هفتم هجری توسط بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار دبیر بعمل آمده در تاریخ طبرستان تألیف وی درج شده است در دسترس همگانست و محققان معاصر مانند مارکوارت و کریستنسن را عقیده بر آنست که نامهء تنسر عبارت از خیال پردازی است که در عهد خسرو اول انشاء شده است. نسخهء جداگانهء ترجمهء فارسی نامهء تنسر توسط آقای مجتبی مینوی بسال 1311 ه . ش. منتشر شده است.
در فارسنامه عبارتی در خصوص ابرسام وزیر اردشیر اول مؤسس سلسلهء ساسانی می یابیم. مؤلف کتاب پس از آنکه به اختصار جنگ اردشیر را با اردوان آخرین پادشاه اشکانی ذکر کند داستان دورهء شاهی اردشیر را آغاز کند و سپس گوید: «وی وزیری داشت نام او تنسار...» در باب نام تنسار ناشر کتاب نیکلسن در حاشیه نوشته است: «ظاهراً تصحیف برسام است که طبری آنرا ابرسام آورده است». راست است که رتبه و منصب این شخص بر ابرسام طبری منطبق میشود لیکن اسم را قطعاً تنسار (بجای تنسر) باید خواند، زیرا تنسر نیز یکی از مشاهیر خداوندان مناصب بزرگ زمان اردشیر بود. اینجا مسأله ای پیش می آید و آن اینکه آیا جای آن دارد که تنسر و ابرسام بزرگفر مدار (وُزرُگفرّ ماذار) یعنی وزیر اعظم اردشیر را یکی بدانیم. کریستنسن بدلایل و قراین به این نتیجه میرسد که: تنسر و ابرسام دو تن و بی شک و گمان هر دو تاریخی اند اما اطلاعات مثبتی که از مأخذهای موجود بیرون میتوان کشید بس اندک است: ابرسام مقام ارثی هرگبذی را داشت این شغل خاص دودمان ساسانی بود و کسی که شاغل این شغل خاص بود از دیگران ممتاز بود به اینکه او تاج را بر سر شاه نو میگذاشت چون این منصب جنبهء نظامی نیز داشته است و طبیعی است که ابرسام بکارهای لشکری نیز گماشته شده باشد که یکی از آن جمله جنگ وی با شاه اهواز بوده است و اردشیر او را بشغل غیر ارثی وزارت اعظم نیز نصب کرده است. رجوع بترجمهء مقالهء «ابرسام و تنسر» بقلم آرتور کریستنسن ترجمهء آقای مینوی در «نامهء تنسر» ص کالد شود.
ارداویراف: بروایتی، ارداویراف موبد و پارسای معروف معاصر اردشیر بابکان بود و معراج وی در زمان این شاهنشاه صورت گرفت. رجوع به اردوایراف شود.
کارنامهء اردشیر بابکان: رساله ایست بزبان پهلوی و در اصل موسوم به «کارنامک ی ارتخشیری پاپکان» است این رساله بازماندهء یکی از کهن ترین متن های پهلوی است و مطالب آن کما بیش با داستان اردشیر در شاهنامهء فردوسی شباهت دارد. داستان مزبور قطعهء ادبی دلکشی است که از زندگانی پرکشاکش اردشیر حکایت کند و با زبان ادبی ساده و مؤثری تألیف شده است. بر خلاف کلیهء افسانه ها و حکایاتی که راجع به اشخاص سرشناس تاریخی نوشته و کوشیده اند که برگرد سر آنان هالهء تقدس نهند و جامهء زهد و تقوی بر پیکر آنان بپوشانند، تا از جزئیات زندگی ایشان پند و اندرز و سرمشق زندگی برای مردمان عادی استخراج کنند (مانند اسکندرنامه) نویسندهء این داستان با نظر حقیقت بین و موشکافی استادانه ای پهلوانان خود را با احساسات و سستیهای انسانی بدون شاخ و برگ شرح دهد و پیش آمدها چندان طبیعی است که خواننده بدشواری میتواند شک و تردید بخود راه دهد (مثلا: شکستها و سرگردانیها اردشیر عاشقی های صاعقه آسا. مخاطب ساختن بانوان با الفاظ خشن، بی اعتنائی اردشیر به پندهای پاپک و غیره) در اینکه وقایع اصلی رسا��ه تاریخی است شکی در میان نیست ولی نویسنده در تألیف وقایع دخل و تصرف کرده آنها را بصورت افسانه درآورده است و گویا مقصود وی بیشتر نوشتن ترجمهء احوال افسانه آمیز، یعنی همان قسمت ادبی و اساطیری که برای آیندگان ارزش دارد، بوده است از این جهت کوشیده است که وقایع را بلباسی ادبی و بصورت داستان در بیاورد و در عین حال مقاصد خود را در آن بگنجاند زیرا تعمد نویسندهء این کتاب در ثبوت تأثیر بخت و سرنوشت، اعتقاد بنجوم و پیشگوئی، ستایش دلاوری و سواری و پهلوانی و طرفداری از دین زرتشت و مراعات کامل احکام مذهبی (مانند: واج گرفتن و برقرار کردن مکرر آتش بهرام) و اهمیت نژاد و تخمهء پادشاهان و بزرگان ایران باستان که بهنگام قابلیت خود را بروز میداده است آشکار میباشد. کارنامهء کنونی شامل همهء گزارش تاریخی دورهء پادشاهی اردشیر از جمله جنگ او با امپراطور روم و پادشاه ارمنستان نیست. فقط اشارهء مبهمی راجع بقصد جنگ اردشیر با ارمنستان میشود (درِ هفتم - 2). چنانکه از جملهء اول درِ نخستین بدست می آید، گویا این کتاب خلاصه ای از کارنامهء مفصل دیگریست و قسمتهای اضافی شاهنامه این حدس را تأیید میکند (از جمله: داستان هفتواد) لذا میتوان حدس زد که تا زمان فردوسی قسمت عمدهء کارنامه با ترجمهء عربی و یا پازند آن وجود داشته است. از آنجا که در متن کارنامه اشاره ببازی شطرنج و نرد و خاقان ترک شده است، میتوان حدس زد که تألیف کارنامه یا تحریر خلاصهء آن در قرن ششم میلادی در زمان خسرو اول (انوشیروان) انجام گرفته است ولی از سوی دیگر ستایش پهلوانی، اسواری، هنرنمائی و زیبائی جسمانی که مکرر در آن آمده است مأخوذ از منابع بسیار کهن و از عادات زمان اشکانی و یا اوایل ساسانی است ولی پند و اندرزی که به اردشیر منسوبست (قسمت الحاقی) باید از اختراعات دورهء اخیر ساسانی باشد که عادت داشته اند احتیاجات خود را بصورت جملات اخلاقی به اشخاص معروف نسبت دهند تا بدین وسیله سرمشقی برای معاصران باشد از جانب دیگر سبک انشای محکم و ساده و استادانهء کارنامه قدیمی است و با سبک کتب پهلوی که پس از اسلام تألیف شده فرق دارد از اینقرار میتوان نتیجه گرفت که کارنامهء کنونی بی شک از ادبیات اصیل دورهء ساسانیان بشمار میرود و قطعاً بعد از سقوط یزدگرد و یا در دورهء اسلامی تنظیم نشده است. (مقدمهء کارنامهء اردشیر بابکان ترجمهء آقای صادق هدایت). این کتاب دو بار بزبان فارسی ترجمه و منتشر شده است: نخست بقلم سید احمد کسروی و دوم بقلم صادق هدایت:
همان اردشیرش پدر کرد نام
نباشد بدیدار او شادکام
مر او را کنون مردم یادگیر
همیخواندش بابکان اردشیر.فردوسی.
قهوه فارسیه من خبایا
اردشیر لنجله ابرویز.
شمس الدین احمد الطیبی (از شعوری).
اما ار��شیر بابکان بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آنست که وی دولتِ شدهء عجم را بازآورد و سنتی از عدل میان ملوک بنهاد و پس از وی گروهی بر آن رفتند و لعمری این بزرگ بود ولیکن ایزد عزّ وجل مدت ملوک طوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانی برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). و رجوع بنامهء تنسر هیربدان هیربذ اردشیر پاپکان به جشنسف شاه پذشخوارگر ترجمهء ابن اسفندیار بتصحیح مینوی چ طهران 1311 و الجماهر بیرونی ص 56 و عقدالفرید ج 1ص 98 و ج 2 ص 112 و عیون الانباء ج 1 ص 167 و التفهیم ص 271 حاشیه و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 و ایران باستان ص 279، 283 و 1517 و 2200 و 2518 و 2529 و 2530 و 2531 و 2532 و 2533 و 2534 و 2537 و 2539 و 2542 و 2543 و 2545 و 2547 و 2548 و 2549 و 2551 و 2565 و 2568 و 2569 و 2570 و 2571 و 2577 و 2578 و 2580 و 2583 و 2590 و 2591 و 2592 و 2593 و 2597 و 2606 و 2607 و 2609 و 2610 و 2612 و 2615 و 2618 و 2636 و 2637 و 2638 و 2674 و سفرنامهء مازندران و استرآباد رابینو ص 133 و 164 و 166 و امثال و حکم تألیف مؤلف این لغت نامه ص 1587، 1588، 1589، 1590، 1595، 1596، 1640، 1642، 1655، 1693 و رجوع بقیام اردشیر بابکان بر اردوان در ذیل ترجمهء اردوان پنجم شود.
(1) - Gopaian.
(2) - Konus.
(3) - Luriur.
(4) - Hatra.
(5) - Mesene (Karkha de Maishan). (6) - ساسان الاصغربن بابک بن سامان بن بابک بن مهرمس (طبری طبع لیدن ج 2ص 813).
(7) - حمزه: شعار اردشیر مدنر. (ص 34).
(8) ـ در شاهنامه (چ خاور ج 4ص 104): کجاران.
(9) - خطبهء اردشیر است که ابوعلی مسکویه در تجارب الامم ذکر کرده است. (عهد اردشیر چ لیدن صص 99 - 127) (بهار).
(10) ـ حمزه: بود اردشیر (ص 33). (بهار).
(11) - در اصل: کوه و به نظر می آید که روی هر دو کوه و کنده خط زده باشند، در تاریخ حمزه، کور و کار اسمان للوهده و الحفره لاللقبرو اللحد...، الخ و ظاهر عبارت چنین است، گور و کار دو نامست از گو و کنده - یعنی وهده و حفرء. (بهار).
(12) - الناووس والناؤوس مقبره النصاری معرب جمع نواویس و یطلق علی حجرمنقور تجعل فیه جثه المیت، و مراد اینجا دخمه است که در کوهها کنند و جثهء بزرگان را در آن پنهان سازند. (بهار).
(13) ـ ظ: وهمن و بهمن بقرینهء بعد. کذا فی تاریخ سنی ملوک الارض. (بهار).
(14) - یاقوت گوید: «بهمن اردشیر کوره واسعه بین واسط والبصره منها میسان والمذاز... قال الاصبهانی، بهمنشیر تعریب بهمن اردشیر و کانت مدینه مینیه علی عبر دجله العوراء فی شرقها تجاه الابله ضربت و درست اثرها...» ولی حمزه در کتاب سنی گوید: بهمن اردشیر... علی شاطی دجله العوراء بارض میسان (ص 33). (بهار).
(15) - «میسان بالفتح ثم السکون... اسم کوره واسعه... بین البصره و واسط قصبتها میسان، ینسب الیه میسانی و میسانی بنونین. (یاقوت).
(16) - امروز در خوزستان، رومز گویند.
(17) ـ کذا، و این لغت بایستی هوچستان واچارـ خوچستان واچار یعنی خوزستان بازار، باشد و حمزه نیز هوجستان واجار ضبط کرده و گوید: سوق الاهواز معرف آنست (ص 33) و هاء و خاء در پهلوی یک حرف است. (بهار).
(18) - حمزه: هرمشیر. (بهار).
(19) - حمزه: من مدن البحرین. (ص 24).
(20) - جهینه هم خوانده میشود. این لغت معلوم نشد. ظ: چینه؟ (بهار).
(21) - ظ: جماعتی، و یا بحذف یاء نکره، چه یاء نکره یا وحدت در فارسی مجهول و بطریق کسره تلفظ میشود در این صورت ممکن است املائی بوده که آنرا از لحاظ صحت تلفظ حذف میکرده اند مانند حذف یاء در لفظ «آنک» و «آنچ» در «آنکی» و «آنچی» که بعد آنکه و آنچه شده است. (بهار).
(22) - ظ: ایشان - یا، بر او (بهار).
(23) - اسامی شهرهائی که حمزه ذکر کرده نقل میشود: «و احدث اردشیر من المدن عده منها: اردشیرخره و به اردشیر و بهمن اردشیر واشا اردشیر (در متن مجمل التواریخ: استاد اردشیر) و رام اردشیر و رامهرمز اردشیر و هرمز اردشیر و بوداردشیر (در متن مجمل: نود اردشیر) و وهشت اردشیر و بتن اردشیر (رجوع بمجمل التواریخ ص 62 و 63 حاشیه شود).
(24) - سعدی مضمون قطعهء مشهور خویش را بمطلع:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
از گفتار منسوب به اردشیر اقتباس کرده است.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر