«لغت نامه دهخدا»
"[اَ دَ] (اِخ) دوم پادشاه اشکانی و او اشک هشتم است. ژوستن گوید (کتاب42، بند2) وی بعد از فرهاد (متوفی به سال 127 ق. م.) عموی خود به تخت نشست و او پسر فری یاپَت بود. معلوم نیست که فرهاد از خود پسری باقی نگذارده بود یا پسری داشته، ولی در سنی بوده که نمی توانسته در اوضاع سخت آن روز زمام امور مملکت را به دست گیرد. به هرحال ژوستن گوید (کتاب42، بند2): «اردوان را شاه کردند» و مقصود همان مجلس مغستان یا مهستان است که در چنین احوال شاه را انتخاب میکرد. موقع پارت بعد از شکستی که از سکاها خورده بود از دو جهت باریک بود: یکی اینکه یونانیها و سکاها ممکن بود با هم متحد گشته مملکت پارت را تسخیر و در آنجا حکومت کنند و دیگر اینکه لشکر کارآزمودهء پارتی در دشت نبرد معدوم گشته بود و جمع آوری لشکری جدید وقت و وسائل بسیار لازم داشت. از طرف دیگر رفتار هی مِروس در بابل مردم را از اشکانیان متنفر ساخته و چنانکه از مقدمهء کتاب 42 تروگ پومپه معلوم است شهر مِس نیس(1) بر او شوریده بود و بنابر این هی مروس نمیتوانست کمکی به اردوان برساند ولی از خوش بختی اشکانیان فاتحین در این وقت اقداماتی که خطرناک باشد، نکردند. یونانیها به اینکه انتقامی از فرهاد کشیدند، قانع گشته معلوم نیست چه شدند. شاید مانند یونانیهای زمان اردشیر دوم هخامنشی راه مغرب را پیش گرفته، از ایران بیرون رفتند. اما سکاها، چنانکه ژوستن گوید (کتاب42، بند4): «به فتح خود و قتل و غارت پارت اکتفاء کرده بمرز و بومشان برگشتند». بنابراین موقع اردوان، که آن قدر سخت و باریک بود، از جهت پراکندن قوای دشمن بهتر گردید. چنانکه او توانست تمام حواس خود را بکارهای مهمتر مصروف دارد. گفتیم کارهای مهمتر، زیرا در این وقت خطری بزرگ بالای سر دولت جوان پارت آویخته بود. این خطر مانند تاخت وتاز سکاها نبود که موقتی باشد و دیر یا زود برطرف گردد، خطری بود که از صفحات دوردست می آمد. قبل از جلوس اردوان بتخت شروع شده بود و ایران در این زمان میبایست با آن روبرو گردد. این بیم خطر زرد بود که از این زمان سرحدات شمال شرقی ایران را تهدید کرد و با فاصله هائی زیاد در دورهء اشکانیان و بعد ساسانیان امتداد یافت. تا آنکه در اوائل قرن هفتم هجری پافشاریهای 14 قرن ایرانیان در مقابل فشار این مردمان زردپوست درهم شکست و فتنه ای روی داد که در تاریخ نظیر ندارد. در مدت بیش از 14 قرن مردمان گوناگون از نژاد زردپوست یا مغول بسرحدات شمال شرقی ایران هجوم آوردند و جنگ های سخت و دراز روی داد که شرح آن بدوره های مختلف تاریخ ایران مربوط است. عجاله باید دید که خطر مزبور از کجا و در این زمان چه کرد؟ نهضت مردمان شمال شرقی: در مدخل و کتاب اول این تألیف (ایران باستان) کراراً از نهضت مردمان شمالی بطرف قفقازیه و ��یران و آسیای صغیر، چه از طرف کوههای قفقاز و چه از طرف بوسفور تراکیه(2)، صحبت داشتیم و در همانجا ذکر شد، که بیشتر این مردمان از شاخهء هندواروپائی نژاد سفیدپوست یا آریائی ایرانی بوده اند. فقط در باب سکاها، که به ماد و آسیای صغیر در زمان هووَخْشَتر ریختند، عقاید مختلف است و بعضی آنها را از سکاهای پادشاهی، که هرودوت ذکر کرده، میدانند و این سکاها را از نژاد اصفر بشمار می آورند. بعد در ذکر قشون کشی داریوش اول یادآور شدیم که بقول هرودوت این سفر جنگی داریوش به سکائیه برای تنبیه آنان از تاخت و تازشان در ماد بود. در این جا مقصود ما از جنبش مردمان شمال شرقی نهضت مردمان مزبور، که از قفقازیه یا بوسفور تراکیه به آسیای غربی گذشتند، نیست بل میخواهیم از مردمانی صحبت داریم که از وسط آسیای وسطی یا حدود چین بطرف مغرب و جنوب رفتند و سیل نهضت آنان باعث وقایع مهم گردید، چه مردمانی که در سر راه آنها بودند بحرکت آمده، دولت هائی را خراب و دولت هائی بنا کردند. شرح این وقایع بدوره های مختلف تاریخ ایران و ممالک دیگر مربوط است. در این جا فقط میخواهیم بدانیم که منشأ این نهضت از کجا بود و به چه جهت و تقریباً از چه تاریخ حرکت این مردمان شروع گردید. راجع بعهد قدیم اطلاعات ما بر احوال مردمان آن طرف رود سیحون کم و بل هیچ است. مورخین و جغرافیون عهد قدیم نمیدانند که آن طرف سیحون چه مردمانی هستند و اگر گاهی اطلاعاتی میدهند گُنگ و ناقص است و روی هم رفته شبیه بداستان سرائی یا افسانه گوئی است. مثلاً آریماسپ ها و امثال آنها. (رجوع به صص 582 ـ 584 ایران باستان شود). در دورهء هخامنشی نیز نمیدانیم که ایرانیها با همسایگان خودشان در آن طرف رود سیحون چه روابطی داشته اند و بعد از جنگ کوروش بزرگ با ماساژت ها، که بقول هرودوت مساکنشان در آن طرف رود جیحون بود، و ملکه ای داشتند، چه شد و چه وقایعی روی داد. اطلاعات ما بر مردمان این صفحات چنین است. تا اسکندر به رود سیحون میرسد و با وجود نصیحت سردارانش که از رود مزبور نگذرد، از جهت نطق فرستادهء سکاها، که به اسکندر برمیخورد، از رود میگذرد و سکاها پس از قدری جنگ عقب نشسته و مقدونیها آنها را دنبال کرده و خسته شده برمیگردند. بر اثر این جنگ اسکندر میفهمد که جنگ در این بیابانهای بی پایان آسیای وسطی ثمری ندارد. ولی مخاطراتش هویدا است. بنابراین زود سروته گفتگوی خود را با سکاها بهم آورده به این طرف سیحون میگذرد و راه هند را پیش میگیرد. بعد باز خبری نیست، تا دولت یونانی باختری تشکیل میشود و آن تیوخوس سوم سلوکی (223 ـ 187 ق. م.) برای مطیع کردن آنها بباختر لشکر می کشد، ولی در همین هنگام واقعه ای روی می دهد که مخصوصاً جالب توجه است. او با وجود اینکه فاتح است، لازم میداند که دولت باخت�� باقی و قوی باشد. جهت این است که مردمانی از طرف شمال بحرکت آمده بباختر فشار میدهند و چنانکه میدانیم، دولت یونانی و باختری این زمان دارای سُغد و صفحات شمالی تر از سُغد است. بعد می بینیم که مهرداد جنگی در آن طرف جیحون کرده و مردم را به اطاعت خود درمی آورد و سترابون یکی از آن دو را توریئوآ مینامد. از این اطلاعات جسته و گریخته چه فهمیدیم؟ تقریباً هیچ. آیا فهمیدیم که آن طرف رود سیحون چه مردمانی سکنی دارند و تا کجا این مردمان منتشرند؟ یک ملت اند یا از ملل گوناگون؟ از یک نژادند یا نژادهای مختلف؟ آریائی اند یا تورانی آلتائی؟ صحراگرد صرف اند یا شهرهائی هم دارند؟ حکومتشان حکومت کوچک ملوک الطوایفی است یا دولتی بزرگ تشکیل کرده اند؟ زبانشان چیست؟ اخلاق و عادات و درجهء تمدنشان چه؟ چنین است نیز سئوالهای دیگر، هیچکدام از این مسائل حل نشد. بنابراین باید بنویسندگان یونانی و رومی اکتفاء نکرده نظری بروایات ملتی افکنیم که همسایهء این مردمان بوده اند. تا شاید از نویسندگان این ملت بتوان اطلاعاتی تحصیل کرد. مقصود ما از ملت مزبور ملت چین است و در اینجاست که تاریخ ایران با تاریخ چین ارتباط مییابد. سرزمینی که مردمان زردپوست شمالی را از خود بیرون داده و آنها را به سر ملل دیگر ریخته، در تاریخ معروف به مغولستان است و باید از این مملکت شروع کنیم. مختصری از سابقهء تاریخی مغولستان: ابتدای تاریخ مغولستان خیلی تاریک و یگانه منبع آن روایات چینی است. این روایات راجع بطوایفی مختلف که تاریخشان با تاریخ چین ارتباطی دارد، اطلاعاتی میدهد. جای تردید نیست که زندگانی سیاسی فقط در قسمت شمال غربی مغولستان نشو و نما کرده و نیز در کنارهای شرقی و جنوبی آن. اما گوبی یا وسط مغولستان همیشه کویری بوده و دیگر این مطلب روشن است، که در جاهای مذکور دسته هائی از مغول ها 25 قرن قبل از میلاد بزندگانی چادرنشینی و صحراگردی میپرداخته اند، پیشه و کار آنها حشم داری بود و طوایف، بخصوص آنهایی که در شمال و شرق میزیستند، از حیث قومیت با هم تفاوتهائی داشته اند. اگر چه چینیها همهء این طوایف را بی دی، یعنی وحشیهای شمالی، مینامیدند، ولی گمان قوی این است، که در میان بی دی ها نه فقط طوایف مغول، بل طوایف تاتار و منچو نیز بوده اند. نام هر قوم از اسم رئیس یا مدیر خود بوده و بر عدهء بومیهای اصلی همواره مردمانی که از چین می آمدند، میافزودند. مثلاً معلوم است که در 1797 ق. م. یکی از شاهزادگان ملوک الطوایف چینی، که گون لو(3) نام داشت، هجرت کرده به مغولستان آمد و در اینجا بصحراگردی پرداخت. طوایف همواره با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند و گاهی هم با هم پیمان یگانگی می بستند. عادت اینها چنین بود که بطرف چین برای غارت و تاخت وتاز بروند. بنابراین چینی ها هدایائی برای طوایف فرستاده، امنیت خود را از این راهزنان میخریدند. در 480 ق. م. وقتی که چین بهفت بخش تقسیم شد، مغول ها غالباً با قسمتی بر ضد قسمت دیگر همراهی میکردند. این وضع باعث شد، که طوایف مغول بیشتر در چین تاخت وتاز کنند. چینی ها بستوه آمده متحد شدند و مردمان مغول را بطرف شمال راندند. بعد، سه قرن قبل از میلاد سه قسمت با هم اتحاد کرده، وحشی های شمالی را بیرون کردند و برای دفاع خود دیوارهائی طویل کشیدند. پس ازآن، وقتی که چین در تحت حکمرانی یک نفر شی خوآن دی، که از خانوادهء ثین(4) بود، درآمد، او این دیوارهای جداگانه را بیکدیگر پیوست چنانکه یک دیوار بزرگ ترکیب یافت. این دیوار هنوز هم وجود دارد و یکی از عجایب عالم است. مغولهائی که از چین بطرف شمال رانده شده بودند، در 214 ق. م. به سه امارت نیرومند، که هر کدام را خانی اداره میکرد، تقسیم شدند: 1ـ در مشرق مغولستان، دون خو. 2ـ در مغولستان وسطی، هون نو، که از همه بزرگتر بود (هون نو را اکنون هون گویند). 3ـ در مغرب، یوئه چژی، یا چنانکه غالباً گویند یوئه چی. چون پس از ساخته شدن دیوار چین مغولها نمیتوانستند به آسانی در چین بتاخت و تاز بپردازند، خان هون نو (209 ـ 174ق. م.) خان دون خو را مطیع کرده و یوئه چی ها را پراکنده، تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد و دولت هون را که از منچورستان تا استپ(5)های قرقیز و از دیوار بزرگ چین تا سرحد کنونی روسیه امتداد مییافت، تأسیس کرد. در 202 ق. م. خان این دولت، مودو نام، تاخت و تاز مهیبی در چین کرده بقدری باعث خرابی شد که فغفور چین مجبور گردید خان مغولستان را با خود مساوی بداند و تعهد کرد که شاهزاده خانم های چین را برای او بفرستد و همه ساله هدایائی به او بدهد. در زمان جانشینان مودو، چینی هائی که با شاهزاده خانم های چین به مغولستان می آمدند، به مغولها آموختند که چگونه مالیات بگیرند، نوشتجات و دفاتر دولتی را تنظیم و مملکت را موافق قوانین اداره کنند. اگر بخواهیم تاریخ مغولستان را از این زمان، که قرن دوم ق.م. است، دنبال کنیم، از موضوع خارج خواهیم شد، زیرا وقایع بعد مغولستان با دوره های دیگر تاریخ ایران مربوط است. بنابراین مقتضی است در اینجا ایستاده ببینیم از فشار هون ها به یوئه چی ها چه نتایجی روی داد. یوئه چی ها، چنانکه بالاتر گفته شد از فشار هونها و از دست دادن مساکنشان مجبور گشتند جلای وطن کنند و زمین های تازه برای خود بیابند. بنابراین به دو بخش تقسیم شده، قسمت بزرگتر بطرف جنوب غربی رفت و بنوبت خود فشار بمردمانی داد که در آسیای وسطی در هر دو طرف رود سیحون و بل جیحون سکنی داشتند. این مردمان از طوایف مختلف بودند و چنانکه از تاریخ ایران میدانیم، مورخین و جغرافیون عهد قدیم اینها را ساک(6) و داریوش اول سک مینامد. هرودوت و کتزیاس و بِرُس کلدانی از این مردمان سه قوم را مینامند، ماساژت ها، دربیک ها و داهیها. (رجوع به صص 446 ـ 454 ایران باستان شود). نویسندگان دیگر اسامی ماساژت ها و داهیها و طخاریها و آسیائی ها(7) یا آسیانی ها(8) را ذکر میکنند. (سترابون، کتاب11، فصل8، بند8 ـ ژوستن، کتاب42، بند2 ـ مقدمهء تروک پومپه، کتاب42). سترابون مردم داهی را دارای طوایفی موسوم به پی سوری(9) و کسانتی(10)میداند و نام ماساژت ها را شامل مردمانی موسوم به خوارزمیها و آتاسیها(11). داریوش اسم دو مردم را در جزو ایالات ایران ذکر میکند: سَکَ ـ هئوم وَرْکَ(12) سَک ـ تیگر خئودَهْ(13) و هر دو در آسیای وسطی آن طرف رود سیحون اند. رجوع به ص 1452 ایران باستان شود. باید اعتراف کرد که اطلاعاتی که نویسندگان مزبور میدهند، گنگ است و بجز هرودوت که شمه ای از اخلاق و عادات و زندگانی ماساژت ها، یعنی مردمان عمدهء صفحات آن طرف سیحون، بیان کرده، دیگران بذکر اسامی طوایف اکتفاء ورزیده اند. بهرحال یوئه چیها به سر این مردمان ریخته، آنها را از مساکنشان کندند، چنانکه طوایف سکائی هم مجبور گشتند اراضی تازه بدست آورده، در آنجاها بنشینند. بنابراین، نهضت مردمان سکائی هم شروع شد و سکائی و یوئه چی مخلوط با یکدیگر به پارت و باختر فشار آوردند. مخاطره بزرگ بود، زیرا این مردمان از حیث تمدن، از مردمان ایران و آسیای غربی کلیهً، خیلی پست تر بودند (نوشته های هرودوت، به صص 473 ـ 474 ایران باستان رجوع شود) و اگر غالب می آمدند تمدن آسیای غربی، که در مدت قرونی زیاد از زندگانی سومریها و اکدیهاـ بابلیها و آسوریها ـ مادیها و پارسیها و یونانیها حاصل شده بود، از میان میرفت و جای آنرا وحشیگری و بربریت میگرفت. یعنی در آسیای غربی در این زمان همان اوضاع پیش می آمد که پس از چند قرن در اروپا در زیر فشار هونها روی داد و تمدن یونانی و رومی جای خود را در مدت قرونی به توحش واگذارد، ولی خوشبختانه ایران پارتی بعد از جنگهای عدیده بهره مند گشت جلو این سیل بزرگ را بگیرد و میتوان گفت که تمدن ایران را نجات داد. اما دولت یونانی باختر نتوانست سدّی در مقابل این مردمان گردد و از بیخ و بن جاروب شد. توضیح آنکه مردمان شمالی بطرف جنوب راندند، سکاها در زرنگ برقرار شدند و ازاین زمان زرنگ (درانگیانای(14)نویسندگان یونانی) به سیستان معروف گردید(15). اینکه سهل است سکاها بطرف مشرق حرکت کرده، کابل را بدست آوردند و بعد بطرف هند رانده قسمت هائی را از آن تسخیر کردند و دولتی بوجود آمد که در تاریخ بدولت هندوسکائی معروف است. اما فشار مردمان شمالی مزبور به ایران و جنگهائی که پارتیها با آنها کردند، موافق نوشته های مورخین قدیم چنان بود که در این مبحث و مبحث دیگر شرحش بیاید. جنگ اردوان با طخاریها: اردوان دوم خوب اهمیت خطر مردمان شمالی را دریافت و با وجود اینکه سکاهای همجوار، ایران پارت را غارت کرده و به اوطانشان برگشته بودند و عجاله ضدیتی با اردوان نداشتند، خود را مهیای جنگ با آنها کرده بمملکت طخاریها قشون کشید. این خبر میرساند که اردوان موقع را چنین تشخیص داده که باید سکاها را بجای خودشان بنشاند یا باید کار دولت پارت را ساخته بداند. این هم معلوم است که جنگ تعرضی یا جنگ را بمملکت دشمن بردن بهتر از جنگ دفاعی است. طخاریها مردمانی بودند قوی و خود طخارستان تا نهضت مردمان شمالی جزء باختر بشمار میرفت. زیرا دولت یونانی و باختری در شمال تا حدود هونها پیش رفته بود. موافق گفتهء ژوستن (کتاب42، بند2) اردوان بجنگ آنها رفت و در جدالی زخمی ببازو برداشته ازآن درگذشت. از شرح کیفیات این جنگ خبری از نویسندگان قدیم بما نرسیده است و نمیدانیم بعد از کشته شدن اردوان چه روی داده، ولی چون ترتیب جنگهای مشرق زمین این است که لشکر با مرگ پادشاه یا سردار کل، سست و متزلزل میشود، باید پنداشت که بعد از کشته شدن اردوان، پارتی ها عقب نشسته به پارت برگشته اند. بهرحال با کشته شدن دو پادشاه پارت در دو جنگ با سکاها در مدت چهارسال و با بی بهره مندی پارتی ها، موقع دولت پارت سخت گردید، ولی خوشبختانه بجای اردوان شخصی نشست که یکی از بزرگترین شاهان ایران است و بزرگش خوانده اند. او با دستی قوی مردمان شمالی را پس نشاند و دولت پارت را نه فقط نجات داد، بل حدود آن را بجاهائی رسانید که معلوم نیست، ایران پیش از این زمان، از طرف مشرق به آن حدود رسیده باشد. سلطنت اردوان دوم از 127 تا 124 ق.م. بود. دولت پارت از این ببعد داخل مرحلهء جدیدی میشود. در مرحلهء سابق، پارتی ها مبانی دولت خود را محکم کرده سلوکی ها را بکلی از ایران راندند. در مرحلهء جدید ایران پارتی با دولت روم یکی از دو دولتی هستند که عالم آن روز را در حیطهء اقتدار خود دارند. اینک لازم میدانیم که بمناسبت نهضت یوئه چی ها بمغرب و جنوب و پس از آن سکاها بجنوب و پارتیها بمشرق، چون میدان عملیات و زدوخوردها باختر است، شمه ای از دولت یونانی و باختری بگوئیم و نیز از نویسندگان چینی راجع به این زمان یوئه چیها، باختریها و پارت. چنانکه بالاتر گفته شد. (ص 2073 ایران باستان). دیودوت والی باختر در زمان آن تیوخوس دوم بر ضد دولت سلوکی در 256 ه .ق . قیام کرد. یونانیهای این صفحه مستقل شدند و این دولت از این زمان بنام دولت یونانی و باختری معروف گردید. سلوکی ها در ابتداء از عهدهء این دولت برنیامدند و بعد از دیودوت اول، پسر او دیودوت دوم بتخت نشست. بعد از دیودوت دوم، اِوتی دِموس پادشاه شد و از 222 تا 190 ق . م. سلطنت کرد. آن تیوخوس سوم سلوکی با او جنگید و شکستش داد. ولی بعد چنین صلاح دید که در مقابل مردمان تورانی زردپوست که از شمال به سُغد فشار میدادند، از او تقویت کند. بنابراین پادشاهی او را شناخت. پسر او دِمتریوس بنای جهانگیری را در این قسمت آسیا گذارد. از طرف شمال از سُغد گذشته به فونیان(16) رسید و بصفحهء طخاریها در آن طرف سیحون دست انداخت و بعد به راهی که از تاریم(17) و صفحهء تاتارها میگذشت استیلاء یافت. در جنوب هم یونانیها تا سندوپتاله رانده مملکتی وسیع بدست آوردند. مقصود یونانی های باختر این بود که بین اقیانوس هندوچینی ها واسطهء مبادلات تجارتی باشند. در این زمان ترقی باختر فوق العاده بود. ژوستن گوید که باختر هزار شهر داشت. اگر چه این عدد بنظر اغراق میاید، ولی ممکن است مقصود نویسندهء قدیم مزبور، باختر بالاخص نبوده، او دولت باختر را که از ترکستان شرقی تا اقیانوس هند امتداد داشته، در نظر گرفته بوده. بهرحال دیری نگذشت که برای دمتریوس یک نفر مدعی اِوکراتید نام پیدا شد. او برضد دمتریوس قیام کرده، تاج و تخت باختر را غصب کرد. این شخص هم خیلی کاری بود، ولی بدست پسرش هلی اُکُل نام، چنانکه بالاتر گفتیم، کشته شد. بعد مقارن این احوال مهرداد اول اشکانی، نظری بباختر انداخته، در صدد برآمد، که آنرا مانند زمان قبل از اسکندر به ایران ضمیمه کند. چنین هم شد، زیرا یونانیها مجبور گشتند باختر را به اشکانیان داده و خودشان بطرف جنوب رفته، در کابل برقرار شوند. (139 ق. م.). این احوال تا 127 ق .م . پائید، و در این زمان سکاها در تحت فشار یوئه چیها بباختر ریختند. جهت این نهضت، چنانکه بالاتر ذکر شد، هونها بودند. آنها به سر مردمی از نژاد زردپوست معروف به یوئه چیها ریخته، مساکن آنها را انتزاع کردند. اینها هم بنوبت خود به سکاها فشار آورده آنها را از مساکنشان راندند و سکاها هم چاره نداشتند، جز اینکه بطرف جنوب بروند. ولی چون ایران پارتی سدّی محکم بود، ناچار بجای اینکه به خراسان بریزند، بطرف باختر رفتند، و در افغانستان کنونی برقرار شدند (تقریباً 127 ق .م .) یونانیهای باختر هم چاره را در این دیدند که بطرف جنوب شرقی رفته در کابل و وادی سند محکم تر بنشینند. در ابتداء، در این کار بهرمند بودند، چنانکه در سلطنت مناندر(18)نامی حکمرانی آنها در اینجا بسط یافت (بعد از 126 ق .م .) و دولتی تأسیس گشت که در تاریخ موسوم است بدولت هندویونانی. پایتخت آن در چاکله(19) بود که بیونانی اِوتی دِمیا مینامیدند، ولی طولی نکشید که آنها هم تابع همان سکاها گشتند و سکاها در اینجا دولتی تأسیس کردند که در تاریخ معروف به دولت هندوسکائی است. این واقعه در سلطنت جانشین مناندر، هِرمِس نامی وقوع یافت. از این زمان یونانیها ضعیف گشته، بمرور تحلیل رفتند و تمدن یونانی خاموش گردید. راست است که در ابتداء چنانکه مسکوکات یونانی نشان میدهد، زبان یونانی روی سکه ها، حتی در دولت سکائی معمول است ولی روی این سکه ها از زمان اِوکراتید غیر از زبان یونانی یک زبان دیگر هم که شعبه ای از زبان سانسکریتی است دیده میشود. خط این سکه ها هم بخط سامی (فینیقی) شباهت دارد (شاید خط آرامی باشد، که در آسیای غربی رواج داشت). بنابر مختصر مذکور این نتیجه حاصل میشود که دولت باختر و یونانی 150 سال تقریباً پائید و بعد جزء دولت هندوسکائی گردید. زبان یونانی چنانکه گوت شمید گوید تا یکصد میلادی استعمال میشد، ولی بعد از آن از میان رفت و فقط خطوط یونانی بیمعنی استعمال میکردند. در باب تاریخ آن اطلاعات خیلی کم بود، زیرا نویسندگان یونانی چیزهای کمی از آن گفته بودند، ولی از وقتی که کاوشهائی در افغانستان شده و مسکوکاتی بدست آمده، بعض مطالب روشنتر گشته، ولی باز بقدر کفایت روشن نیست و سؤالات زیاد بی جواب میماند. چیزی که معلوم میباشد، اینست که یونانی ها در زمان سلطنت دمتریوس و اوکراتید فعالیت زیاد بروز دادند و چنانکه بالاتر از قول ژوستن گفته شد، باختر دارای هزار شهر بود، ولی این را هم باید گفت که جنگهای زیادی، که یونانیها در شمال با سُغد و در جاهای دیگر با هرات و زرنگ و رُخج(20) و مردمان ساحل سند نمودند، اینها را ضعیف کرد و در نتیجه در مقابل پارتیها نتوانستند مقاومت کنند. در باب حدود دولت پارت در این قسمت ایران قدیم، باید گفت که عقیده یکی نیست. بعضی گویند که دولت پارت تا کوههای هند و کوشان و هیمالیا و رود سند بسط مییافت. دیودور گوید که مهرداد اول به هند لشکر کشید، ولی برخی عقیدهء ژوستن را ترجیح میدهند و معتقدند که اگر هم مهرداد هند شرقی را تصرف کرده حکمرانی او در این جا بواسطهء دوری دیر نپائیده. (گوت شمید، تاریخ ایران الخ، ص 50). و دولت پارت در مشرق از پاراپامیزاد به آن طرف تجاوز نمیکرد. مقصود از نگارش این سطور دولت یونانی و باختری بود که علمدار تمدن یونانی در مشرق ایران بشمار میرفت و بواسطهء نهضت پارتیها بمشرق و سکاها بجنوب منقرض شد. در خاتمه باز باید بگوئیم که زبان یونانی در سکه های دولت هندوسکائی زمانی پس از انقراض دولت یونانی و باختری معمول بود و بنابراین باید حدس زد که معرفت یونانی در ردیف معرفت هندی در اینجا مدتی دوام داشت. (گوت شمید، تاریخ ایران الخ، صص 44-50)(21). بودن سکاها در آن طرف رود سیحون مضمون لوحه های داریوش اول را که در 1304 در همدان و در 1312 ه .ش . در تخت جمشید پیدا شده(22) تأیید میکند. زیرا داریوش اول در لوحه های مزبور میگوید حدود ممالک او از سکاها که آن طرف سُغد سکنی دارند تا کوشا (حبشه) است. آن طرف سُغد با شمال شرقی سمرقند یا مشرق خوقند مطابقت میکند و این صفحه را حالا فرغانه می نامند. در این لوحه ها، داریوش سکاها را نمی نامد، ولی در کتیبهء نقش رستم در جزء مردمانی که به او باج میدهند، اسم دو قوم سکائی را میبرد: سَکَ هئومَوَرکَ و سَکَ تیگرَخود. نویسندگان یونانی (مثلاً سترابون) اینها را ساکاروک یا ساکارولی می نامند. ولی حالا این عقیده قوت یافته که این سکاها همان طخاریها بودند که در قرون اول اسلامی اعراب آنها را در باختر یافتند. اگر چه بالاتر گفتیم، باز تکرار زائد نیست که در همین زمان سکاها به زرنگ ریخته و این صفحه اسم خود را به سکستان تبدیل کرد و سکستان بمرور به سیستان مبدل شد. یکی از پادشاهان نامی سیستان، گون دوفار(23) نام داشته و موافق یک داستان هندی، توماس یکی از حواریون مسیح در زمان او در سال 29 م. به هند رفته. این پادشاه جاهای زیاد در تحت حکمرانی داشته و سکه های او در هرات و قندهار و سیستان بدست آمده و نیز بندرت در پنجاب هند. (گوت شمید، تاریخ ایران - الخ). اطلاعاتی که ذکر شد از نوشته های یک نفر مورخ چینی بدست آمده و او از اطلاعات یک نفر تاجر چینی که به این صفحات آمده، استفاده کرده و دیگر اینکه فغفور چین نماینده ای نزد یوئه چیها فرستاد که بمساکن قدیمشان برگردند، زیرا امیدوار بود که بواسطهء ضدیت اینها با هونها، راه کاروان رو از چین بباختر و رخج باز شود، ولی یوئه چیها بقدری از مساکن تازه شان راضی بودند که این تکلیف را قبول نکردند و نمایندهء مزبور که نامش چانک کی یِن بود در سال 126 ق. م. بی انجام مقصود به چین برگشت و در راه دو دفعه دچار هونها گردید. این شخص اطلاعی نیز راجع به پارت میدهد. چون اطلاعات مزبور برای تاریخ پارت بی اهمیت نیست، ذکر میکنیم. او گوید که سرحد آن سی (یعنی پارت) در این زمان رود وی (جیحون) بود، مردم پارت بوسیلهء گاری و کشتی با مردم همجوار مراوده داشته و گاهی تا هزارلی (تقریباً پانصد و پنجاه کیلومتر) داخل مملکت همجوار میشدند. پارتیها سکه با صورت شاه میزدند، روی پوست آهو مینوشتند و نوشته ها افقی بود (در چینی عمودی است). بعد نمایندهء چین از ممالکی حرف میزند که در ساحل دریای مغرب واقع شده و مردم آن صفحات بزراعت عشق دارند و برنج زیاد میکارند زیرا هوا مرطوبی است. معلوم است که مقصود از دریای مغرب، دریای گرگان است و از صفحات، مازندران و گیلان. از اینجا معلوم میشود که دولت پارت به این صفحات هم دست انداخته بوده و باید این کار در زمان مهرداد اول شده باشد. چینی مزبور از دولت یونانی و باختری نیز حرف میزند و آنرا تاهی یا(24) می نامد. او میگوید که در شمال بعد از تاهی یا، یوئه چیها هستند و در تاآن سی (یعنی پارت) مردمانی زندگانی میکنند که چشمانشان گرد است، ریشهای پرپشت دارند و سبیل هایشان نیز همانطور است. لهجه شان مختلف است، ولی همه زبان یکدیگر را میفهمند. تجار زیرک دارند، ابریشم و رنگ برقیرا درست میکنند، ولی از آن سی ها عقب هستند. بعد در زمان دیگر از منابع چینی اینطور مستفاد میشود که وقتی که دولت یونانی و باختری به کابل و وادی سند منتقل شده بود، فغفور چین مأمورینی به آن دولت فرستاد، ولی مأمورین مزبور بعد از چندی به چین برگشتند و بر اثر راپورتهای آنها، دولت چین بواسطهء دوری آن از دولت هند و یونانی روابط را با آن قطع کرد. (گوت شمید، تاریخ ایران ص65-102). از شرح مذکور روشن است که در این زمان، ایرانیها با سکاها در گیرودار بوده اند و چنین بنظر میرسد که جنگ ایران و توران که در داستانهای ما بزمان کیانیان نسبت داده شده، همین جنگها بوده، یوئه چیها طخاریها را بحرکت آورده اند و طخاریها بسر باختریها ریخته اند. بعد جنگهای ایران و توران شروع شده است. باختر این زمان هم، چنانکه گفته شد، در شمال شامل باختر و مرو و سُغد و آن طرف سغد بوده. در قرون بعد در داستانهای ما محلها محفوظ مانده ولی چون دورهء اشکانی را در دورهء ساسانی دوست نداشته اند، وقایع این زمان را بدورهء کیانی نسبت داده، کارهای مهرداد دوم را به کیخسرو داستانی بسته اند، یا اینکه از روی سهو و اشتباه، زمان را تغییر داده اند. بهرحال تاریخ نشان نمیدهد که در زمان هخامنشی ها، تورانیها خواسته باشند به ایران بیایند، بلکه بعکس در دورهء مزبور ایرانیها میخواستند به آن طرف حمله کنند، چنانکه کردند و دو قوم سکائی هم تابع شدند(25). یک چیز هم نظری را که اظهار کردیم تأیید میکند: مردان داستانها را پهلوان مینامند و حالا برای ما روشن است، که پهلوان یعنی منسوب بپارت. الف و نون علامت نسبت است نه علامت صیغهء جمع و نظایر آن در پارسی زیاد است(26). در اسامی پهلوانان هم اگر دقیق شویم، می بینیم که بعض پهلوانان شاهان اشکانیند. مثلا گودرز پسر گیو شاه اشکانی است، قارن، یکی از خانواده های اشکانی است. فرهاد اسم پنج شاه اشکانی است، میلاد مصحف مهرداد است(27). در دورهء اشکانی بتمام این اسامی برمیخوریم و در این کتاب هم این اسامی ذکر شده و خواهد شد. هر چه پیشتر رویم، این نظر ثابت تر خواهد شد که دورهء پارتی همان دورهء پهلوانی است و مردان آن دوره شاهان اشکانی یا پارتیها هستند، مخصوصاً وقتی که بمدارک ارمنی دورهء پارتی رسیدیم، این نظر روشن تر خواهد بود. در اینجا بعلاوهء تذکری که دادیم، لازم میدانیم یک تذکر دیگر نیز بدهیم و آن مربوط بلفظ تورانی است. اکنون وقتی که میگوئیم تورانی باید یک کلمه هم به آن بیفزائیم آلتائی یا غیر آلتائی. زیرا تورانیهای آلتائی از نژاد زردپوست اند و غیر آلتائی همان آریائیها میباشند (نظری به ص 154 ایران باستان). چون ایرانیها بیشتر با طخاریها سرو کار داشته اند و اینها از آریانه��ی سکائی بوده اند، پس میتوان گفت که ایرانیها با تورانیهای غیر آلتائی در زدوخورد بوده اند و آنها بباختر ریخته اند. اما اینکه طخاریها از زردپوست ها نبوده اند، این نکته ثابت شده است. اولاً از زبان آنها این نکته مسلم است و دیگر چندسال قبل در تورفان، که از مستملکات غربی چین است، کتابهائی بدست آمد و سه زبان در این کتابها یافتند، یکی از آنها طخاری است و این زبان هم بزبانهای ایران شمالی نزدیک است. ما در این باب در جای خود صحبت خواهیم داشت. عجاله برای اینکه از موضوع خیلی دور نرفته باشیم، به این مختصرتذکر اکتفا میورزیم. پس مردمانی که بباختر ریخته اند آریانی بوده اند. این نکته برای تعیین نژاد افغانها اهمیت دارد. اهالی باختر تا این زمان از آریانهای ایرانی بودند. (ص 155 ایران باستان). در این زمان هم آریانها به آن سرزمین رفته اند زبان کنونی افغانها که پختو یا پشتو و تقریباً همان زبان پارسی است، یکی از دلایل این نظر است. (ایران باستان صص 2247-2266). و نیز رجوع به ص 2276 و 2612 و 2657 شود. (1) - Messenis . (در میان بابل و خلیج پارس واقع بود) (2) - یعنی بوغاز اسلامبول. (3) - Gun-lu. (4) - Tzine. (5) - Steppe (جلگه های وسیع، که روئیدنی آن منحصر بعلف است و در تابستان تمام علف خشک شده، جلگه به صحاری خشک مبدل میگردد). (6) - Sakes (Saces). (7) - Assi. (8) - Asiani. (9) - Pissuri. (10) - Xanthii. (11) - Attasii. (12) - سک های برگ هومه. (13) - سک های تیزخود (کلاه نُک تیز بسر داشتند). (14) - Drangiana. (15) - سکستان - سگستان - سجستان - سیستان. (16) - Founians . (بعضی با هونها مطابقت میدهند) (17) - Tarim. (18) - Menandre. (19) - Tschakala. (20) - Aria, Drangiana, Arachosia. (21) - Alfred Gutschmid. Geschichte Irans und seiner Nachbarlander von Alexander demgrossen bis zum Untergang der Arsaciden. Tubingin, 1888. (22) - مضمون لوحه های تخت جمشید کاملاً مثل لوحه های همدان است که در ص 1613 ایران باستان ذکر شده. (23) - Gondophare. (24) - Tahia. (25) - سک هومه ورک - سک تیگرخود. (26) - مثل مازندران، گیلان، بامدادان، صبحگاهان، توران و غیره و غیره. (27) - مهرداد در ابتداء میرداد، بعد میراد و بعدتر میلاد شده."