«لغت نامه دهخدا»
"[اِ رَ مِ تِلْ عِ] (اِخ)دمشق یا اسکندریه و یا موضعی بفارس. (منتهی الارب). و آن ارم عاد است گاه غیر مضاف و گاه مضاف آید چنانکه در قرآن مجید آمده «الم تر کیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد». (قرآن 89/7). بعضی گویند سرزمینی بود که مندرس گردید و شناخته نیست و برخی گویند اسکندریه است و اکثر آنرا دمشق دانند. شبیب بن یزیدبن النعمان بن بشر راست: لولا التی علقتنی من علائقها لم تُمس لی اِرَمٌ دارا ولا وطنا. گفته اند مراد او دمشق است و بُحتری نیز همان را خواسته است: الیک رحلنا العیس من ارض بابل یجور بها سمتُالدّبور و یهتدی فکم جزعت من وهدَه بعد وهده و کم قطعت من فدفد بعد فدفد طبلنک من امّالعراق نوازعاً بنا و قصورالشام مِنک بمرصدِ الی ارم ذات العماد و انها لموضعُ قصدی مُوجفاً و تعمّدی. زمخشری گوید ارم بلادی است که اسکندریه در آن واقع است و دیگران گفته اند «ارم ذات المعاد التی لم یخلق مثلها فی البلاد» (قرآن 89/7) در یمن است بین حضرموت و صنعاء و آن بنای شدادبن عاد است و روایت شده که شدادبن عاد جباری بود و او چون نام بهشت شنود و از آنچه خدای تعالی در آن مؤمنان را مهیا کرده، از کاخهای زرین و سیمین و نهرهای جاری و غرفه ها بالای غرفه ها آگاه شد، بزرگان دولت خویش را گفت من در زمین جائی همچون بهشت برگزینم. پس صد تن از کارگزاران و قهرمانان بدین کار گماشت و در فرمان هر یک از ایشان هزار تن از اعوان خود را قرار داد و بدیشان فرمود تا فلاتی در سرزمین یمن بجویند و جائی که خاک آن خوشتر باشد، برگزینند و ایشان را اموال بسیار داد و مختار کرد تا هر گونه صلاح بینند، کار کنند. آنگاه بعمال سه گانهء خود غانم بن عُلوان و ضحاک بن عُلوان و ولیدبن ربّان نامه نوشت و ایشان را بفرمود تا بعاملان خویش در آفاق بلدان نامه نویسند تا هرچه از زر و سیم و درّ و یاقوت و مشک و عنبر و زعفران در سرزمین ایشانست، گرد آورند و بوسیلهء آنان نزد شدّاد فرستند. آنگاه کسان بهمهء معادن گماشت و هرچه طلا و نقره در آنها بود، استخراج کرد. سپس عاملان ثلاثهء وی غواصان بدریاها فرستادند و جواهر استخراج کردند و به اندازهء کوهها از گوهران گرد آوردند و همهء آنها را بسوی شدّاد فرستادند. پس حفاران را در معادن یاقوت و زبرجد و دیگر گوهرها بکار گماشتند و بخش بسیار از آنها جمع آوردند و خشت ها از طلا بساختند. آنگاه شهر ارم را با آنها بنیاد نهاد و دیوارها را به در و یاقوت و جزع و زبرجد و عقیق مرصّع کرد و غرفه ها بالای غرفه ها بساخت و ستونها از زبرجد و جزع و یاقوت برآورد و در زیر شهر وادیی ساخت، بشکل قناتی عظیم که چهل فرسنگ از زیر ارم امتداد دارد و از آن وادی جویهای خرد بکوچه ها و شوارع و کوی ها کشید و آب صافی در آنها جاری کرد و بفرمود ��ا کرانه های نهر و همهء جویها را با زر سرخ مطلی کردند و بجای ریگها انواع جواهر سرخ و زرد و سبز بکار برد و بر دو کرانهء نهر و جویها درختان از زر برآورد و میوهء آنها را یاقوتها و جواهر قرار داد و طول مدینه 12 فرسنگ و عرض آن نیز همین مقدار بود و سور آن مرتفع و مشرف بر شهر بود و در ارم 300 هزار قصر که بیرون و اندرون آنها به اصناف جواهر مُرصّع بود، ساختند و شدّاد در میانهء شهر، بر ساحل نهر قصری منیف و عالی مشرف بر همهء کاخها برآورد و در آن بسوی وادی، بمکانی وسیع باز میشد و آن دارای دو لنگه (مصراع) از طلا و مرصع به انواع یاقوت بود و شداد فرمود تا گویها از مشک و زعفران در شوارع و طرق انداختند و ارتفاع سرایها در همهء شهر سیصد ذراع و ارتفاع سور سیصد ذراع بود و از داخل و خارج به انواع یاقوت و جواهر ظریفه مرصع بود. سپس در بیرون سور شهر، پشته ای برآورد دائر بر 300 هزار منظره که خشت آنها از زر و سیم و سر به آسمان کشیده و محیط بسور مدینه بود و آنرا فرودگاه لشکریان خویش کرد و پانصد سال در بنای شهر سپری شد و خدای تعالی خواست از او و عساکر وی برسالت و دعوت بتوبه و انابه حجت گیرد. پس هود علیه السلام را که از بزرگان قوم بود، بجانب شداد فرستاد و او بروایت بعضی هودبن خالدبن الخلودبن العاص بن عملیق بن عادبن ارم بن سام بن نوح علیه السلام است و جز این نیز آورده اند و ما متعرض آنها نمیشویم. پس هود علیه السلام بسوی او رفت و او را بخدای تعالی دعوت کرد و از او ایمان و اقرار بربوبیت و وحدانیت درخواست ولی شداد در کفر و طغیان پایدار ماند و این وقتی بود که از پادشاهی او هفتصد سال گذشته بود، پس هود او را از عذاب ترسانید و از زوال ملک برحذر داشت. اما شداد از اندیشهء خود بازنگشت و دعوت هود را اجابت نکرد. موکلان شداد بنای شهر را به اتمام رسانیدند و او را خبر کردند. پس وی با 300000 تن از خدم و حشم و موالی خود بدانجا شد و پسر خویش مَرثدبن شداد را در حضرموت و دیگر نواحی عرب جانشین خود کرد و گویند که مرثَد به هود علیه السلام ایمان آورده بود، پس چون شداد به ارم نزدیک شد و بیک منزلی آنجا رسید، صیحه ای از آسمان نازل گردید و او و اصحاب وی همگی را بکشت و حتی یک تن از ایشان نماند تا خبر بازرساند و همهء کسانی که در شهر ارم بودند، از کارگران و پیشه وران و وکیلان و قهارمه بمردند و شهر خالی گشت و در زمین فرورفت و دیگر کسی داخل نشد مگر یک تن در عهد معاویه، که او را عبدالله بن قلابه میگفتند و او را داستانی طویل است و تلخیص آن چنین است: وی از صنعاء در طلب شتر خویش که گم شده بود بیرون رفت و بشهری رسید که صفت آن پیشتر گفته شد. عبدالله از آن شهر مقداری از گوی های مشک و کافور و یاقوت برگرفت و بشام نزد معاویه شد و او را از آنچه دیده بود خبر ��اد و جواهر و بنادق را که بمرور زمان دیگرگون و زردرنگ گشته بود، بنمود. پس معاویه کعب الاحبار (کعب الحبر) را احضار کرد و از او داستان آن شهر را بپرسید. کعب گفت این شهر ارم ذات العماد است که خدای تعالی در کتاب کریم ذکر او آورده و آن بنای شدادبن عاد و بقولی شدادبن عملیق بن عُوَیج بن عامربن ارم است و در نسب او جز این هم گفته اند، و راهی بدان شهر نیست و کسی بدانجا نتواند شدن جز یک تن که وصف او چنین و چنان است و صفت عبدالله بن قلابه بگفت. پس معاویه عبدالله را گفت: یا عبدالله اما انت فقد احسنت فی نُصحِنا و لکن ما لا سبیلَ الیه لا حیله فیه و بفرمود او را جائزه دادند و وی بازگشت... و گویند کسانی بدخمهء شداد در حضرموت شدند و آن خانه ای بود که در کوه کنده بودند و وسعت آن 100 ذراع در 40 ذراع بود و در صدر آن دو سریر بزرگ زرین نهاده بود، بر یکی مردی بزرگ پیکر بود و نزدیک سر وی لوحی بود که بر آن این بیتها نوشته بودند: اعتبر یا ایها المغـرور بالعمر المدید انا شدادبن عادصاحب الحصن المشید و أخو القوه و البأ-ساء و المُلک الحشید دَانَ اهلُالارض طرّاًلی من خَوف وعیدی فأتی هود و کُنّافی ضلال قبل هود فدعانا لو أجبناهُ الی الامر الرشید فعَصَیناه و نادیما لکم هل من محید فأتتنا صیحه تهوی من الافق البعید(1). یاقوت در پایان داستان گوید گمان بریم که این قصه پرداختهء قصه گویان است و صحت آن را تضمین نمیکنیم. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: دربارهء ابنیه و باغها و آبادی ارم ذات العماد روایات مبالغه آمیز و حیرت انگیز بسیار در کتب عرب نقل شده است. البته این اغراق گوئی ها مولود ترقی و عمران بسیار است که در ازمنهء قدیمه در این سامان موجود بوده و در زمان ما هم بقیهء آثار عتیقه و ویرانه های جسیم آن شاهد این مدعاست. رجوع به ارم بن سام بن نوح و شداد و مجمل التواریخ و القصص ص 497 و دائره المعارف اسلام و تفاسیر سورهء 89، آیهء 8 - 6 و مسعودی چ پاریس ج2، 421 و ج3، 271 و ج4، 88 و طبری ج1، 214، 220، 231، 748، و آثارالبلاد قزوینی (چ ووستنفلد صص 9-10) و خمیس دیاربکری (قاهره 1283 ه . ق.) ج1، 76 و قصص الانبیاء ثعلبی (قاهره 1290 ه . ق.) صص 125-130 و بحث در تاریخ عرب تألیف کُسن دُپرسوال ج1، 14 و حیات و تعلیمات محمد تألیف شپرنگر ج1، صص505-518 و شهر ارم، دنبالهء هفت خفته (اصحاب کهف) تألیف مادموازل گِرُف (الجزیره 1891م.) صص50-64 و مقالهء لوث در مجلهء آلمانی(2)شود. (1) - ظاهراً این اشعار را بتوسط ملکی از آن عالم فرستاده است! (2) - Zeitschr. d. Deutsch. Morg. Ges. x x x v,625 sui."