«لغت نامه دهخدا»
"[اِ] (اِخ)(1) جورج بیدل. عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن1892 م. استاد هیئت در دارالفنون کمبریج. وی رصدخانهء این شهر را تکمیل کرد. در سال 1835 مدیر رصدخانهء گرینویچ شد و تا سال 1886 این سمت داشت. در 1828 عضو انجمن علم هیئت گردید و در سال 1835 بمقام ریاست آن انجمن رسید و در 1836 عضو انجمن سلطنتی لندن شد و سپس عضو آکادمی علوم پاریس گردید و نشان «لژیون دنور» بدو دادند (1856). او راست: رصدهای نجومی (کمبریج 1829 - 1838). مباحثی در باب قوهء ثقل و جاذبه (1837). در باب هیئت (1853). مثلثات (1855). مکانیک و مناظر و مرایا و مغناطیس و غیره. و او نخستین کسی استکه پی بحقیقت قوس قزح برد(2). و رجوع به ایران باستان ص 199 شود. (1) - Airy, George Biddell. (2) - ابوحاتم مظفری اسماعیل اسفزاری (مائهء پنجم و ششم هجری) در رسالهء کائنات جو (صص 18 - 22) گوید اندر قوس قزح - اندرین فصل محتاج است بتقریر کردن چند مقدمه یکی آن است که آنرا انعکاس البصر خوانند معنی آن آن است که هرگاه جسمی صیقل فرض کنند (د - صیقلی فرض کند) مانند آینه و تقدیر کنند که شعاع بصر بدان آینه پیوسته و از خط شعاع، عمودی توهم کنند بر بسیط آینه مثلثی تولد کند یک زاویه از آنجا که اتصال شعاع است به آینه [ زاویه دیگر ] آنجا باشد از خط شعاع که خط عمود از آنجا توهم کرده اند زاویه دیگر آنجا که نقطهء ممرّ عمود است بر بسیط آینه چون این مثلث که بر سطح است بر استقامت بیرون آرند خطی بر بسیط آینه پدید آید و شعاع بصر از موضع اتصال منعکس بر (آ - وبر) سطح آن مثلث و آن خط انعکاس زاویه افتد مساوی (د - تساوی) زاویه باتصال و هر چیزی که بدین خط انعکاس مرئی شود (ظ: واقع گرد مرئی شود) و مدرک شود اگرچه میان او و میان بصر حائل باشد و اگر کسی خواهد که این اعتبار کند آینه پیش نهد و بدو نگرد و سقف خانه در او بیند و اگر آینه برگیرد و برابر روی خویش بازدارد آن اشخاص که از پس پشت او نهاده باشد همه آنها ادراک توان کرد (بنابراین مقدمه هرگاه که چنین ابری موصوف شد که آن اجزاء بخاری رشی صیقل است آینه مانند در مقابله جرم آفتاب واقع شود اگر شخصی بر آفتاب ادبار نماید و از او روی گردانیده بدین ابر متوجه گردد چون شعاع بصر ناظر بدان اجزاء آینه مانند متصل گردد البته آن شعاع از آن اجزاء منعکس شود بجرم آفتاب رود هر جزوی از آن جرم آفتاب مرئی گردد و دیده شود). (دانشنامهء جهان). و چون تأمل کنند. (آ - تحمل کنند) بینند که زاویه اتصال شعاع و زاویه انعکاس هر دو متساوی باشند. مقدمه دیگر آن است که هرگاه آینه سخت خرد بود بصر اندر او شکل چیزها نتواند دیدن و رنگ آنچیز دریابد چنانکه اگر زنگی در آینهء [ سخت ]خرد نگرد سواد روی خویش اندر وی بیند و از شکل روی هیچ خبر ندارد. و مقدمهء دیگر آن است که هر گاه این آینه رن�� خاص دارد چون اندر وی [ چیزی بینی رنگ آن ] چیز مرکب از رنگ آینه و رنگ آنچیز بود. (د - آنچیزی بود - آ - رنگ آنچیز نبود) چنانکه آینهء خارصینی بسبب آن لون او مقداری زردی دارد چون مرد اسمر اندر وی (آ - چون مرد اسمرا بزردی) نگاه کند رنگ رویش زرد بیند که مرکب باشد از صفرت و سمرت. (باید دانست که مقرر دانایان این است که رنگها را دو طرف است که ایشان غایت الوانند یکی سفیدی و دیگر سیاهی و باقی رنگها متوسط اند در میان آندو طرف و این نیز مقرر حکماست که هرگاه آینه را رنگی خاص بود که چون چیزی را که برنگ دیگر بود در مقابلهء او بدارند رنگی که در آینه دیده شود مرکب باشد از رنگ آن چیز و رنگ آینه بنابراین دو قاعده هر گاه که از عقب این ابر تنک که در مقابلهء آفتاب واقع شود چیزی مظلم تاریک باشد مثل کوهی و ابری تاریک البته سیاهی از آن چیز بر اجزای این ابر منعکس گردد چون آفتاب نیز در جهتی در مقابله واقع شده البته رنگ آفتاب نیز بر آن اجزاء عکس اندازد پس چون ناظر بر آن اجزاء بخاری نظر کند رنگ زرد بیند زیرا که رنگ زرد را از آن داشته اند که کمال سفیدی باندک مایه سیاهی بیامیزد و اینجا غایت روشنائی آفتاب به اندک سیاهی که بمنزلهء رنگ آینه است آمیخته شده پس رنگ زرد پدید آید و باید دانست که برگرد قرص آفتاب پارچه ای از آسمان میباشد بغایت روشن و برگرد این قطعهء روشن قطعهء دیگری باشد که روشنی او کمتر از اول بود پس هرگاه این اجزاء بخاری بر وضعی باشند که چون شعاع بصر از ایشان منعکس شود و بدان قطعه رسد که برگرد آفتاب در غایت روشنی است از عکس این قطعه و عکس ظلمت سیاهی که در آن ابر تنک شده رنگ سرخ پیدا شود زیرا که روشنی و سفیدی رنگ آفتاب بیشتر است از سفیدی این قطعه که برگرد اوست پس سفیدی این قطعه بسیاهی نزدیکتر بود و مقرر چنان است که سفیدی شایبهء سیاهی باوی بود چون باسیاهی آمیخته شود رنگ مرکبی که حادث شود سرخ باشد همچنین هرگاه که شعاع بصر از اجزای این ابر تنک منعکس شود بدان قطعهء دیگر که روشنی او کمتر از روشنی قطعه ای است که گرد آفتاب است از عکس این قطعه که بسیاهی نزدیکتر است از قطعهء اول و عکس سیاهی که در آن ابرتنک پدید شده رنگ سبز پیدا شود زیرا مقرر چنانست که رنگی که بسیاهی نزدیکتر بود از رنگ سرخ آن رنگ سبز است و باید دانست که این دو قطعهء روشن که گفته شد محیط قرص آفتاب میباشند یعنی هم از جانب بالاء او بود و هم ازجانب زیر او و همیشه قوس قزح چنان نماید که رنگ زرد که از آفتاب است در میان سرخ و سبز باشد.) (دانشنامهء جهان). چون این مقدمات معلوم گشت [ بداند (ظ: بدان) که قوس قزح ] وقتی اتفاق افتد که باران بود و خورشید به آفاق نزدیک بود و رویش گشاده بود و چون کسی پشت بسوی خورشید کند و بر آن قطره های باران نگرد و بعضی از آن قطرها بر وضعی (د - بر وصفی) باشند که چون بصر بدو رسد و بزاویه (مساوی) منعکس شود بجرم خورشید رسد و از خردگی قطرهء باران شکل جرم خورشید اندروی پدید نیاید و آن لون که مدرک شود مرکب بود از نور خورشید و ظلمت ابر و آن رنگ زرد است که از کمال سپیدی اندک مایه بجانب سیاهی آمده است و بر محیط جرم خورشید قطعه ای از آسمان سخت روشن باشد و بر محیط آن قطعهء دیگر باشد که روشنائی کمتر از قطعهء نخستین بود و باز قطعهء دیگر با[ شد ] که نور (ظ: نور او) کمتر از آن قطعه بود و قطرهای باران بعضی بر آن موضع بود که چون [ بصر ] بدو رسد و بر زاویهء مساوی منعکس گردد و بر آن قطعهء روشن آسمان که بربالای خورشید است پیوندد و بسبب آنکه نور آن قطعه از جرم خورشید کمتر باشد رنگ حمرت پدید آرد، پاره ای بسواد نزدیکتر از زردی و بعضی از آن قطرها [ بر وضعی باشد که بصر از وی منعکس شود بدان قطعه پیوندد و آسمان که سخت روشن بود همرنگ حمرت پدید آرد از آن قطره ها ] بعضی چنان باشد که شعاع بصر او بازگردند و بدان قطعهء ثانی پیوندند و رنگ خضرت تولد کند و بدان قطعها بصر از وی منعکس شود و بقطعهء ثالث پیوندد و رنگ چیزی پدید آرد که بسواد نزدیکتر بود از سبزی بدان سبب که این نورها [ ی مختلف ] بر بالای خورشید [ همچنان است که در زیر خورشید ] و وضعش مخالف وضع اوست همیشه قوس و قزح دو باشند و الوان یکی بر خلاف وضع الوان دیگر و این معتاد است الا وقتی که مانع باشد اتصال بصر را بر سبیل انعکاس بدین نورهای مختلف تا برحسب آن الوان متغیر شود. (هرگاه بر سطح هوا که مقر ابر است که جهت پیدا شدن قوس قزح مفروض شده دائره مفروض گردد که مرکز آن قرص آفتاب بود البته آن مقدار از زمین که فوق الارض باشد بر اجزاء آن دایره ابری بگذرد و درمحاذی او واقع شود و هرگاه که جرم آفتاب بافق نزدیک شود یا متصل گردد خطی که بر جرم آفتاب و برشخصی که ناظر باشد بگذرد و آن خط بر بسیط و سطح افق واقع باشد و آن خط را محورحقیقی یا اعتباری توان داشت نسبت بکرهء زمین یا دائرهء افق و بر این تقدیر جرم آفتاب قطب دایره افق شود و دائره ای که آفتاب مرکز او باشد چون بر بسیط افق بگذرد بر وجهی که بر مرکز افق مرور نماید آن دایره نسبت بدایرهء افق منطقه ای باشد و البته دائرهء افق این دائرهء منطقه را قطع نماید چنانچه نصفی از آن بر بالای افق بود و آن را توان دید و نصفی زیر افق و آن را نتوان دید و در این حین قوس قزح که دیده شود نصف دائره نماید و هر چند آفتاب از افق بلندتر باشد قوس قزح که دیده شود خردتر بود جهت آنکه در این حین دایره که مرکز او آفتاب است بر مقداری از بسیط افق که بگذرد کمتر از نصف خواهد بود و باید دانست که چون آفتاب بسمت رأس ناظر نزدیکتر شود قوس قزح را نتوان دید زیرا که در این حین تمام آن دایره که مرکز او آفتاب است منطبق میگردد بر دائرهء افق. اما باید دانست که چون آفتاب در برج جنوبی باشد که آن میزان است تا حوت هرگاه که بسمت رأس برسد تواند بود که قوس قزح خرد در جانب شمال نموده شود). (دانشنامهء جهان). و بسیار باشد که شب بدر چون ماه به آفاق (آ- و آفاق) نزدیک باشد و باران همی بارد قوس قزح پدید آید و الوانش اندر روشنائی کمتر باشد از الوان قوس قزح که از آفتاب پدید آید و اگر کسی خواهد که معاینهء چگونگی قوس قزح بیند خرگاهی نهد سیاه ونیک بپوشاند و تاریک گرداند و در بپوشد چنانکه هیچ روشنائی نیابد آنگاه سوراخی اندک باز کند تا آفتاب در وی جهد و آب در دهان گیرد و اندر شعاع آفتاب دمد اندر وی رنگها پدید آید مانند قوس قزح."