«لغت نامه دهخدا»
[اَ بُ] (حرف اضافه + اسم، ق مرکب) از بیخ. از ریشه. از اصل. || اصلاً. هیچ : از آن رنگ و آن بازوی و فر و چهر فرومانده بد دختر از وی بمهر همی دید کش فر و برز شهی است ولیکن ندانستش از بن که کیست.اسدی. - از بن برآوردن نهال؛(1) از بیخ برکندن آنرا. (آنندراج). اجتلاف. (منتهی الارب). - از بن برکندن؛ اجتیاح. جوح. اجتثاث. جث. تقلیع. استئصال. اصطلام. احتفان. اخترام. تخرم. ایعاب. (تاج المصادر بیهقی). اجذار. (منتهی الارب). تجذیر. اسحات. جلف. (تاج المصادر بیهقی). استباحه. و رجوع به ترکیب «از بیخ برانداختن» ذیل از بیخ شود. - از بن برکنده شدن؛ انقعاث. انقعار. (تاج المصادر بیهقی). استحناک. (منتهی الارب). - از بن برکنده شده؛ مجتثّ. (1) - Deraciner.