«لغت نامه دهخدا»
[اِ دِ] (ع مص) جفت گرفتن. زن کردن. شوهر کردن. با یکدیگر جفت و قرین شدن. با هم جفت شدن. مزاوجه. (تاج المصادر بیهقی). زواج. زناشوئی. || جفت کردن. تزویج. با هم جفت کردن مرد و زن را. (غیاث اللغات). و رجوع به نکاح شود. || (اصطلاح علوم) تنظیم اشیاء است دو بدو، مانند چرخها و ستونها و غیره. || در الکتریسیته، عمل اتحاد و الحاق دو یا چندین مولد برق مانند عناصر پیل، آکومولاترها و ماشینهای برقی را ازدواج گویند.(1) || پیوند کردن. جفت ساختن : خاک را بر سر زنی سر نشکند آب را بر بر زنی بر نشکند گر تو میخواهی که سر را بشکنی آب را و خاک را برهم زنی حکمتی که حق نمود از ازدواج گشت حاصل از نیاز و از لجاج باشد آنگه ازدواجات دگر لاسمع اذن و لاعین بصر.مولوی. - ازدواج کردن؛ زن کردن. شوهر کردن. مزاوجت کردن. - ازدواج کلام؛ شباهت کلام بیکدیگر. در اصطلاح نام صنعتی که در آخر ابیات دو لفظ متشابه الاَخر یا دو لفظ متحداللفظ و المعنی آرند، چنانکه درین شعر : ای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار. (از غیاث اللغات). (1) - Accouplement.