«لغت نامه دهخدا»
[بَ](1) (اِخ) نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است، و آن را اَبسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آنجا درگذشت، و امروز آن جزیره را آب گرفته است. و دریای خزر و ارقانیا را به مناسبت این جزیره یا آن بندر دریای آبسکون نامند. و نیز گویند رودی بدین نام بوده است که آن را آبگون نیز میگفته اند و در همین موضع بدریا فرومیریخته، اکنون راه آن رود بگردانیده اند. و آسکون نیز صورتی از آبسکون است : گرفته روی دریا جمله کشتیهای برّ تو زبهر مدح خوانانت ز شروان تا به آبسکون. رودکی. تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون تو داری از در کاکنج تا قصدار و تا مکران. فرخی. و در شعر آبْسْکون، و نیز بسکون باء و حرکت سین آمده است: چو بحر آبْسکون است چشمها تا شد شریف قالب شهزاده را در آب سکون. رضی نیشابوری. و رجوع به آبسکن شود. (1) - به ضبطِ یاقوت.