«لغت نامه دهخدا»
[هَ کَ / کِ] (نف مرکب، اِ مرکب) سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس : که کُهْشان همه سنگ آهن کش است دزی تنگ و ره در میان ناخوش است. اسدی. تو گفتی تنش کوه آهن کش است همان اسبش از باد و از آتش است.اسدی. دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش ازآن، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا. فرخی.