«لغت نامه دهخدا»
[هَ نی نَ / نِ] (ص نسبی) آهنین. منسوب به آهن. از آهن : بدیماه ار ایدون که خواهد خدای بپوشم برزم آهنینه قبای.فردوسی. || (اِ مرکب) آلات آهنین. آنچه از آهن کنند از آلات و ادوات و ظروف و اوانی : همیشه تا نجهد زآهنینه مرزنگوش همیشه تا ندمد زآبگینه سیسنبر.فرخی. بسی حنجر بریده ست او بدنبه شکسته ست آهنینه به آبگینه.ناصرخسرو. سه روز متواتر می غارتیدند اوّل روز زرّینه و سیمینه و ابریشمینه، دوّم روز برنجینه و روئینه و آهنینه، سوم روز افکندنی و حشو بالشها و نهالیها و خم و خمره و در و چوب. (راحه الصدور راوندی).