«لغت نامه دهخدا»
[بَ رَ / رِ] (اِ مرکب) بچهء آهو. آهوبچه. برّهء آهو. شادن. رشا. غزال. غزاله. ظبی. ظبیه. طلا. خِشف. ریم. جدایه. خریجه. یعفور : کف یوز پرمغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره.عنصری. این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گفتی آهوبره میناسُم و بیجاده لب است. انوری. در ایام عدل تو آهوبره ز پستان شیران شده سیرشیر.ظهیر فاریابی. - آهوبرهء فلک؛ برج حمل. || هوبره(1). آبره. حُباری. چرز. چرزه. جرز. توقدری. تغدری. (1) - Houbaraکلمهء معمول زبان فرانسه مأخوذ از فارسی است، و حبارای عرب نیز شاید معرب همین کلمه است.