«لغت نامه دهخدا»
[اِ تِ بَ] (ع مص) استرابت. دیدن در کاری که در شک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 190). || (اصطلاح فقه) گذشتن موقع حیض بر دختر و حائض نشدن او: و لو استرابت بان لم تحض و هی فی سنّ من تحیض فخمسه و اربعون یوماً. (شرح لمعه در باب نکاح فصل نکاح متعه). و لو رأت الحره الدم فی الاشهر الثلاثه مره او مرتین ثم احتبس الی ان انقضت الاشهر انتظرت تمام الاقراء لانها قد استرابت بالحمل غالباً. (شرح لمعه در کتاب طلاق فصل عدد). و اطلاق النصل و الفتوی یقتضی عدم الفرق بین استرابتها بالحمل و عدمه. (شرح لمعه در کتاب طلاق فصل عده). و ان کان ظاهرالحکمه یقتضی اختصاصه بالمسترابه. (شرح لمعه کتاب طلاق فصل عده).