استراحه

«لغت نامه دهخدا»

[اِ تِ حَ] (ع مص) استراحت. آسودن. برآسودن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آسایش. آسودگی. آرامش. آرام. آرامی. آرمیدن. بیارامیدن. آسایش یافتن. آسایش جستن. استرواح. (منتهی الارب). راحت. روح: و ما مثلنا و مثل الدّنیا الاّ کرکب نزل فی ظلّ شجره فی یوم حار ثم استراح ساعه و ترکها؛ یعنی مثل ما و دنیا مثل کاروانیست که در فصل گرمای تابستان زیر درختی منزل کند چندانکه از گرما بیاساید. و از نسیم صبا استراحتی کند و رخت دربندد و از آنجا رحیل کند. (قصص الانبیاء ص 229).
استراحت ببخت با نعم است
استطابت به آب یا مدر است.خاقانی.
سلطان بعد از این دو فتح نامدار بر قصد استراحت و نیت استجمام به دارالملک غزنه آمد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 301). || بوی بردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
-استراحت کردن؛ راحت کردن. بیاسودن. آسودن. آرمیدن.
|| هاء استراحت؛ گویا بمعنی هاء وقف است. ابن بطوطه در سیاحت نامهء خود گوید: اسمه خدابنده بخاء معجمه مضمومه و ذال معجم مفتوح و باء موحده و مفتوحه و هاء استراحه.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر