«لغت نامه دهخدا»
[یَ شِ] (نف مرکب)خداشناس. موحد. که خدا را بشناسد. (یادداشت مؤلف) : چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس که هستم چنین پاک و یزدان شناس. فردوسی. همه یکدلانند و یزدان شناس به نیکی ندارند از بد هراس.فردوسی. ز یزدان شناسید یکسر سپاس مباشید جز شاد و یزدان شناس.فردوسی. چنین داد پاسخ که ای ناسپاس نگوید چنین مرد یزدان شناس.فردوسی. ز شه دین پذیرفت و با دین سپاس کزان گمرهی گشت یزدان شناس.نظامی. به الهام یزدان ز روی قیاس در احوال خود گشته یزدان شناس.نظامی. به آگاهی مرد یزدان شناس به ترسایی عقل صاحب قیاس.نظامی. و رجوع به یزدان و یزدان پرست شود.