«لغت نامه دهخدا»
[یَ / یِ بَ] (ق مرکب) به معنی یک بارگی باشد. (برهان) (آنندراج). یک بارگی. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). در یک هنگام. همگی. جملگی. تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی(1) مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که(2) منم خود رسی.ابوشکور. وز ایدر چو فردا به منزل رسی یکی کار پیش آیدت یک بسی.فردوسی. در آواز شد رومی و پارسی سخنْشان ز تابوت(3) شد یک بسی هرآنکس که او پارسی بود گفت که او را جز ایران نباید نهفت.فردوسی. در شواهد فوق معنی کلمه با گفتهء فرهنگ نویسان انطباقی ندارد. در بیت اول فردوسی دشوار و انحصاری و در بیت دوم منحصراً اقرب است. (1) - ن ل: بجنگی. (2) - ن ل: چون. (3) - تابوت اسکندر مقدونی.