«لغت نامه دهخدا»
[پَ تَ] (مص مرکب) پایان دادن کاری. امری را به انجام رسانیدن. تمام کردن امری: باز پرداختن داستانی، کلامی؛ نقل کردن آن : چون که بانوی هند با بهرام بازپرداخت این فسانه تمام.نظامی. زآن نوحه گری چو بازپرداخت با زید عتاب گونه ای ساخت. نظامی (الحاقی). || بازپرداختن از؛ فارغ شدن از کاری. آسوده شدن از کاری : ز کاوس کی بازپرداختم کنون رزم گردنکشان ساختم.فردوسی. ز نخجیر چون بازپرداختی همه بزم با ماه رخ ساختی. اسدی (گرشاسب نامه). ازو بازپرداز و از چین نخست پس آنگه تن و جان ما پیش تست. اسدی (گرشاسب نامه ص381). در چشمهء دوستی وضو ساخت از جور فراق بازپرداخت.نظامی (الحاقی). از سوی پدر چو بازپرداخت آواره بکوه و دشت میتاخت.نظامی. چو از نقش نجاشی بازپرداخت بمهر نام خسرو نامه ای ساخت.نظامی. پس چون شاه از آن بازپرداخت [ یعنی از کار پادشاه مصر ] آن جمله مال و خزینه بحکیم ارسطاطالیس سپرد. (اسکندرنامه نسخهء سعید نفیسی). رجوع به پرداختن شود.