بازگیر

«لغت نامه دهخدا»

(نف مرکب) نعت فاعلی از: باز + گیر. رجوع به بازگرفتن شود. || بازبان. (ناظم الاطباء). صیاد باز. (فرهنگ شعوری ج 1 ص160). گیرندهء باز. || باج گیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص161) :
چشمت به فسون سازیست گیرد دل من از دست(1)
گویا که بر نشسته در گوشه بازگیری.
ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری).
|| مورخ. دانای به علم وقایع تاریخیه. (ناظم الاطباء). مردم تاریخ دان و تاریخی و مورخ را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ ضیاء) (آنندراج)(2). || سرزنش. ملامت. (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی تاریخدان و تاریخی یعنی مورخ آورده اما آنچه از سیاقت عبارت اصل دساتیر معلوم میشود در نامهء زردشت در ترجمهء فقره یکصدوهوده بمعنی اعتراض و سرزنش و توبیخ خواهد بود که بعربی مؤاخذه گویند و معنی بازپرس نیز همین است یعنی ایراد گرفتن. (آنندراج) (انجمن آرا ناصری).
(1) - مصراع اول به همین صورت ضبط شده و تصحیح آن ممکن نشد.
(2) - در این معنی از لغات دساتیری است. رجوع به فرهنگ دساتیر و انجمن آرا و آنندراج شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر