«لغت نامه دهخدا»
[نِ گَ دَ] (مص مرکب) توجه کردن. بررسی کردن. مطالعه کردن. رسیدگی. رسیدن بکاری. بازنگریستن : و اوقات را بخش کرده بود زمانی بنماز و خواندن، زمانی نشاط و خوردن، زمانی کار پادشاهی بازنگریدن. (تاریخ سیستان). || نگاه کردن. بعقب نگریستن : بتیغ میزد و میرفت و بازمینگرید که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی. سعدی (طیبات). و رجوع به بازنگریستن شود.