«لغت نامه دهخدا»
[دَ] (مص مرکب) قبول و پرداخت باج. خراج فرستادن. گزاردن باج و خراج : شنیدم که چون به آذربایجان شدم [ بهرام گور ] شما گفتید وی بگریخت از دشمن و همیخواستید که رسول فرستید بخاقان و او را ساو و باژ دهید. (ترجمهء طبری بلعمی). بشاه جهان [ گشتاسب ] گفت زردشت پیر که در دین ما این نباشد هژیر که تو باژ بدهی بسالار چین نه اندر خور آید به آیین و دین.دقیقی.