باژدار

«لغت نامه دهخدا»

(نف مرکب) باجبان. کسی که باج و خراج از مردم میگیرد. (هفت قلزم). باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان باشد یعنی کسی که باج و خراج از مردم میگیرد. (برهان قاطع). آنکه پاسبانی گذار و رودخانه و غیره کند بجهت باج گیری و باژبانش گویند. بمعنی باجدار است. (فرهنگ شعوری). || باج دهنده. باژده. کسی که باج بر عهده دارد :
که شاهان همه باژدار وی اند
به نخجیر شیران شکار ویند.فردوسی.
همه سر بسر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم.فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای شهریار
پدر باژبان بود و من باژدار.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر