بخسیدن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ] (مص) پژمرده ساختن. (آنندراج). پژمرده و افسرده کردن. (ناظم الاطباء). || در رنج داشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پریشان خاطر نمودن. آزار کردن. (ناظم الاطباء). || گدازانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || گداختن. (فرهنگ سروری) :
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شود جدا ز مسی
اگر زری نکند بر تو کار آن آتش
وگر مسی بعنا تا ابد همی بخسی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص363).
|| خرامان رفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرازان رفتن. گرازانیدن. گرازیدن. (شرفنامهء منیری)(1). || پژمردن. || در رنج بودن. (فرهنگ سروری). و رجوع به بخسانیدن شود.
(1) - در برهان معانی را بصورت وصفی چنین آورده: تابیده و گداخته و پژمرده شده و فراهم آمده، خرامان.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر