«لغت نامه دهخدا»
[بَ یِ وَ دَ] (مص مرکب) رقت کردن. رحم کردن. ترحم کردن. رحمت آوردن. عفو کردن. درگذشتن : نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.فردوسی. که ایوان او بود زندان من چو بخشایش آورد یزدان من.فردوسی. کنون رنج مهرش بجایی رسید که بخشایش آرد هرآنکس بدید.فردوسی. نه بخشایش آرد بهنگام خشم نه خشم آیدش گاه بخشش بچشم.فردوسی. خبر به پادشاه رسید برنشست و به مصاف بوزنگان آمد و چندانی را بکشت که بخشایش آورد. (نامهء تنسر). دلش در مخزن آسایش آور بر آن بخشودنی بخشایش آور.نظامی.