«لغت نامه دهخدا»
[بَ شِ کَ دَ] (مص مرکب) بخشیدن. عطا کردن : بلشکرگه آمد از این رزمگاه که بخشش کند خواسته بر سپاه.فردوسی. چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا نی چو سرو آید اندر نظر و سرو چو نی گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او ور کنی عربده گویند که او کرد نه می. سنایی. || بخش کردن. قسمت کردن. (یادداشت مؤلف) : چنین بخششی کان جهانجوی کرد(1) همه سوی کهترپسر روی کرد. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص89). اما حکماء عالم، جهان را بخشش کرده اند به برآمدن و فروشدن خورشید. (تاریخ سیستان). و غنائم بخشش کردند سواری را سه هزار دینار رسید و هر پیاده را هزاردینار. (تاریخ سیستان). || مقدر کردن. تقدیر کردن : چنین کرد بخشش سپهر بلند که از تو گشاید غم و رنج و بند.فردوسی. ز چیزی که بخشش کند دادگر چنان دان که کوشش نیابد گذر.فردوسی. (1) - بخش کردن فریدون جهان را بین سه پسر خود.