«لغت نامه دهخدا»
[بَ مَ] (مص مرکب مرخم، اِ مرکب) پیش آمد بد. بخت بد. سوءحادثه. مقابل نیک آمد، به آمد. (یادداشت مؤلف). بد آمدن. بد آمدن. پیش آمدن بدی : چو روز مرد شود تیره و بگردد بخت هم او بدآمد خود بیند از بدآمد کار. ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278). از بعد آن ندانم چرخش کجا کشید با واقعات حادثه کارش کجا رسید در گفتگوی نفس طبیعت کجا فتاد در جستجوی نقش بدآمد کجا دوید. (از مقامات حمیدی).