«لغت نامه دهخدا»
[بَ / بِ یَ] (از ع، از بداءه عربی)آغاز کردن. (غیاث اللغات). || (اِ) آغاز و شروع و ابتداء. (ناظم الاطباء) : هدایت چون نباشد در بدایت بدان محروم ماند از عنایت(1).نظامی. بنا کردن نیکی از من بود بدی را بدایت ز دشمن بود.نظامی. در بدایت بدایت همه چیز در نهایت نهایت همه چیز.نظامی. چندانکه سالکانت ره پیش و پس بریدند در پیش و پس دویدند بودند در بدایت. عطار. عشق آن باشد که غایت نبودش هم نهایت هم بدایت نبودش.عطار. - بدایت کردن؛ آغاز کردن : گفتم نهایتی بود این درد عشق را هر بامداد می کند از نو بدایتی. سعدی (طیبات). - محکمهء بدایت؛ دادگاه شهرستان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به دادگاه شود. (1) - ن ل: هدایت چون بدینسان راند آیت بدان ماندند محروم از عنایت. (خسرو و شیرین ص438). که در این صورت شاهد «بدایت» نخواهد بود.