«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (مص مرکب مرخم) بد داشتن. بدرفتاری. در رنج نگهداری کردن. ناآسوده و ناراحت نگه داشتن کسی را : ناداشته و خوار بماند از تو غریبت بدداشت غریبان نبود سیرت احرار. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص193). نگفت هرچند خداوند در باب خواجه سخت متغیر است و در بدداشت او پیغامهای جزم داده اما در میانه آن مرد پوشیده گفته است که نباید به جان او آسیبی رسد. (آثار الوزراء عقیلی). || (ن مف مرکب) بدتربیت و بدپرورش. || شریر. (ناظم الاطباء). || در تداول عامهء خراسان، کم دوام، چنانکه گویند این پارچه بدداشت یا کم داشت است؛ یعنی زود پاره و خراب می شود.