بدرام

«لغت نامه دهخدا»

[بَ] (ص مرکب)(1) جانوران وحشی را گویند عموماً و اسب و استر سرکش را خصوصاً. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از هفت قلزم). توسن و سرکش. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از غیاث اللغات). توسن. (فرهنگ سروری). شموس. صعب. (یادداشت مؤلف) :
کاین گنبد بدرام گرد گردان
شوریده بسی کرد کار پدرام.ناصرخسرو.
در بارگاه ملک میان بست و ایستاد
بر طاعت تو دولت بدرام رام تو.مسعودسعد.
خسته ام نیک از بد ایام
طیره ام بر طالع بدرام خویش.خاقانی.
شاید که ماه نو نشود بیش از این که بود
نعل سمند مرکب بدرام روزگار.
شمس طبسی.
رایض رای ترا گشته مطیع
کرهء توسن چرخ بدرام.اثیر اومانی.
و زمام جهان بدرام در قبضهء مرام ایشان نهاده. (جامع التواریخ رشیدی). و بهرام خنجر... از پی پیکار دشمن بدرام او از نیام انتقام برمی کشد. (جامع التواریخ رشیدی). و در آن ایام از تأثیر سپهر بدرام شهزاده لوتای درگذشت. (جامع التواریخ رشیدی).
تا که نور شوق شمس الدین بمن راحت نمود
نفس بدرامم کنون در عشق او شد رام رام.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
زهی خواجهء صدر چارم غلامت
خهی ابلق دهر بدرام رامت.
شرف الدین شفروه.(از فرهنگ جهانگیری).
ابلق بدرام ایام. (تاریخ و صاف).
- بدرام کردن؛ توسن و سرکش کردن :
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن.
(خسرو و شیرین چ وحید ص151).
(1) - از: بد + رام. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر