«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (ص مرکب) ستوری که بد راه رود. بدرو. (فرهنگ فارسی معین). مقابل خوش راه: اسبی بدراه. (یادداشت مؤلف). || بدآیین. (آنندراج). منحرف شونده از جادهء مستقیم، و شریر و گمراه و در جادهء خطا افتاده. (از ناظم الاطباء) : گویند فرعون بر آن بود که ایمان آورد و هامان وزیرش بدراه بود. (قصص الانبیاء ص100). - بدراه شدن؛ گمراه شدن. - بدراه کردن کسی را؛ او را به اعمال زشت داشتن. (یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب) راه ناصواب. راه بد : به نعمان بگفت آنچه بودش نهان ز بد راه و آیین شاه جهان.