«لغت نامه دهخدا»
[بَ لَ / لِ] (اِ) سخن مرغوب. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)(1). سخن خوش و مرغوب و لطیفه. (از غیاث اللغات). مطایبه و لطیفه. (ناظم الاطباء). شوخی. هزل. لطیفه. (فرهنگ فارسی معین) : هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجله ای هر بذل او در بذله ای صد کان نو پرداخته. خاقانی. قطران گریخت از در فضلون ز بس عطاش آن چون تو بذل و این چو رهی بذله ای نداشت. خاقانی. نکتهء حکمتش ثمره ای از شجرهء طوبی و بذلهء سخنش شکوفه ای از روضهء خلد. (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی ص282). از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت و بذله های مستحسن و... نصیبی وافر حاصل کرده. (ترجمهء تاریخ یمینی چ سنگی ص280). از آن بذله که رضوانش پسندد زبانی گر بگوش آرد بخندد.نظامی. || شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا). || استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء). - بذله باز؛ مسخره. (ناظم الاطباء). - || لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله جویی؛ طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمهء محاسن اصفهان ص108). - بذلهء روحانی؛ سخنان حکیمانه. (انجمن آرا). - بذلهء فناء؛ کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا). - بذله سنج؛ ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله گفتن؛ سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفهء اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی). - بذله گو؛ خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء): بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی.حافظ. نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. حافظ. خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب. حافظ. گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب. قاآنی. - || مسخره. (ناظم الاطباء). (1) - مؤلف غیاث اللغات گوید: «در خیابان نوشته که به این معنی عربی الاصل باشد لیکن در اکثر کتب فارسی داخل است». در عربی بذله بکسر اول بادروزه. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). و رجوع به بذله شود.