«لغت نامه دهخدا»
[بَ وَ](1) (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) چیزی که پیش از کردن کاری تخمیناً مقرر نمایند. (آنندراج). دید. تخمین. انگاره. اجترام. (یادداشت مؤلف). حزر. عمل تعیین قیمت کردن چیزی که بعربی تقویم گویند : نتوان کرد به پیمانه تهی دریا را هست میزان برآورد سرشکم نظری. اثر (آنندراج). تا رسیده ست در این راه کسی که برآورد رسیدن کرده ست. ظهوری (آنندراج). - برآورد کردن؛ تخمینه کردن. (آنندراج). تخمین کردن. دید زدن. بحدس خرجی را پیش بینی کردن. معین کردن قیمت چیزی. به تخمین معلوم کردن. ظاهراً معنی اولی کلمه تخمین و حدس محصول و ثمر مزرعه و باغ بوده است مرکب از کلمهء بر بمعنی میوه و آوردن: برآورد این باغ این است. (یادداشت مؤلف). تخمین وزن چیزی یا قیمت آن. (یادداشت مؤلف). || بازدید کردن. (یادداشت مؤلف). تقویم نمودن. ارزیابی کردن. || فرد حساب اخراجات ماهانه و غیر آن. (آنندراج). (1) - در تداول عامه بضم «واو» نیز هست.