«لغت نامه دهخدا»
[بَ هِ تَ] (مص مرکب) مخفف برآهیختن. برکشیدن باشد مطلقا. (برهان) (آنندراج). آختن : برآهخت پس تیغ تیز از نیام بغرید چون شیر و برگفت نام.فردوسی. چون برآهختی ز تن شرم ای پسر یافتی دیبا و اسب و اوستام.ناصرخسرو. بفکن سپر چو تیغ برآهخت و تیر غرّه مشو بلابهء مرد افکنش.ناصرخسرو. اگر آتش فشان خنجر برآهختی بکوه اندر شود آتش چو خاکستر ز هیبت در دل خارا. عبدالواسع جبلی. - برآهختن از بند؛ از بند برآمدن و رها شدن : کنون سر برآهختی از بند خویش برون آمدی بر خداوند خویش. (گرشاسب نامه). رجوع به آختن و آهیختن شود.