برانداخت کردن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ اَ کَ دَ] (مص مرکب) ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار :
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت بر که آید درست.نظامی.
رجوع به برانداز کردن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر