«لغت نامه دهخدا»
[بَ اَ کَ دَ] (مص مرکب) ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار : برانداختی کردم از رای چست که این مملکت بر که آید درست.نظامی. رجوع به برانداز کردن شود.