براندن

«لغت نامه دهخدا»

[بِ دَ] (مص) راندن. رجوع به راندن در همین لغت نامه شود. || راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمهء طبری بلعمی). || براندن طبع؛ اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء؛ براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی). || اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف). || براندن داستان؛ حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن :
چو یک چند زین داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.فردوسی.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر