برخیزانیدن

«لغت نامه دهخدا»

[بَ دَ] (مص مرکب)متعدی برخاستن. بخاستن داشتن. ببرخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف). راست کردن. بلند کردن. برخیزاندن. اثاره. تثویر. اقامه. بعث. انهاض : و همچنین ریذویه در برخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص71).
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر