«لغت نامه دهخدا»
[بَ] (نف مرکب) بردارنده. || پذیرنده. قبول کننده. (یادداشت مؤلف). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی در معنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند: - آب بردار (سخن و گفتار)؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز. - آفتابه بردار؛ حامل آفتابه. - افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست. - باربردار؛ حامل. حمال. بارکش : گاوان و خران باربردار به ز آدمیان مردم آزار.سعدی. - بخیه بردار؛ قابل بخیه زدن. - بهره بردار؛ سودبرنده. نفع برنده. - پسه بردار؛ خادم بردارندهء دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس. - تخلف بردار؛ پذیرا و قابل تخلف. - ترک بردار؛ قابل ترک برداشتن. - تعطیل بردار؛ قابل تعطیل شدن: قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست. - تمشیت بردار؛ قابل نظم داشتن. - توجیه بردار؛ قابل تشریح شدن. - چاره بردار؛ چاره پذیر. - چکش بردار؛ حامل چکش. - || چکش پذیر. - دست بردار؛ صرفنظرکننده. چشم پوشنده. - دل بردار؛ ترک علاقه کننده. - رفوبردار؛ قابل رفو شدن. - رنگ بردار؛ رنگ پذیر. - سوسه بردار؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست؛ خدشه پذیر نیست. - سوهان بردار؛ حامل سوهان. سوهان پذیر. - شن بردار؛ حامل شن. - شوخی بردار؛ قابل شوخی تلقی شدن. - عکسبردار؛ عکاس. - فرمانبردار؛ مطیع. فرمانبر. - کلاه بردار؛ حقه باز. - گودبردار؛ گودکن. - نظم بردار؛ قابل منظم شدن. - نقش بردار؛ نقش پذیر. - نقشه بردار؛ نقشه کش. - وصله بردار؛ قابل درپی شدن. رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود. || (ن مف) برداشته و بلند ساخته. (آنندراج).