«لغت نامه دهخدا»
[بَ سِ دَ] (مص مرکب)ستیزیدن. خصومت کردن. لجاجت کردن : مزن زن را ولی چون برستیزد چنانش زن که هرگز برنخیزد.نظامی. و گر با جوش گرمم برستیزد چنان جوشم کزو جوشن بریزد.نظامی. || سرکشی کردن : هر دود کزین مغاک خیزد تا یک دو سه نیزه برستیزد.نظامی. و رجوع به ستیزیدن شود.