برشتن

«لغت نامه دهخدا»

[بِ رِ تَ] (مص) برشته کردن. بریان نمودن. (آنندراج). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور :
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. (یادداشت مؤلف). تاب دادن :
ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب
به آتش رخ گل می توان برشت مرا.صائب.
|| ریسیدن. (از: ب + رشتن). رجوع به رشتن و ریسیدن شود.
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر