برغست

«لغت نامه دهخدا»

[بَ غَ] (اِ) ترهء بهاری باشد که آن را بپزند و آدمی و چارپایان خورند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی بود که خر خورد بیشتر و زردگلی دارد خرد بسیار گه گاه. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). صاحب منتهی الارب در ذیل تُملول می نویسد گیاهی است نبطی و آن را قنابری نیز گویند و به فارسی برغست گویند - انتهی. بجند. (ریاض الادویه). کملول. کر. مچه. (منتهی الارب). قچه. (ناظم الاطباء). شجره البهق. (منتهی الارب). سبزه (بزبان شیرازی). (از یادداشت مؤلف).(1) گیاهی که بیشتر خر خورد و گل زرد دارد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد خودروی شبیه باسفناج که در آشها داخل کنند و آن بیشتر در میان زراعت و کنارهای جوی آب روید و آنرا مچه گویند و بعربی قنابری و غملول و تملول و شجره البهق خوانند و بعضی گویند گیاهی است که گل زردی دارد و آنرا بیشتر اوقات بخر و گاو دهند و بعضی دیگر گفته اند تره ایست بهاری و طعم تیزی دارد تازهء آنرا بپزند و بخورند و چون خشک شود به خر و گاو دهند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قنابری. (بحر الجواهر). کرغست. (اسدی). غملول. (مهذب الاسماء). برغشت. ورغست. پزند. بچند. (مهذب الاسماء) :
همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست.
؟ (از فرهنگ اسدی).
- برغست خائیدن؛ جویدن برغست. ژاژ خائیدن :
بسان ماده خر خایید برغست.سوزنی.
- || به علامت تیزی شهوت و اشتها دندانها بهم زدن چنانکه ماده خر.
- || ژاژ خائیدن. هرزه دراییدن. یافه سراییدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از او توئی کسایی برگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم نشوی کوشه او چه خائی(2) برغست.
کسائی.
بر این قوافی گر سوزنی نه ای شاعر
خدای داند تا چند خایدی برغست.
سوزنی (از آنندراج).
مؤلف گوید بیت دوم کسائی ظاهراً:
هم بسزی لوشهء چو... و لوشه صورتی از لبیشه و لویشه باشد.
بیت اول نسخهء فرهنگ اسدی نخجوانی در برگست شاهد می آورد این است:
رودکی از قطب شاعران جهان بود
شد ز یکی آرزو کسائی پرگست
که مصراع دوم ظاهراً «شد ز یکی آرزو کسائی پرگست» باشد و گمان می کنم حدس من صائب باشد چه صاحب فرهنگ اسدی قید «که بیشتر خر خورد را» برای روشن کردن معنی بیت خود در استشهاد به این شعر می آورد یعنی چون هرزه درائی و برغست خائی و دعوی همالی رودکی کنی در صورتی که خاک پای او را هم نسزی و سزاوار لویشه باشی.
در فرهنگ اسدی چ پاول هورن در کلمهء فرغست که صورتی دیگر برغست است از لمعانی عباسی بیتی بشاهد آورده که هرچند نامفهوم است ولی مؤید این است که برغست خائیدن همان ژاژ خائیدن باشد و شعر این است :
ای میر شاعرانست داده ژاژ انک
من ژاژ نی ولیکن فرغستم.
(یادداشت مؤلف).
|| جل وزغ و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده ��ی ایستد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خزه آن سبزیی که بر روی آبها بندد و بایستد و وزغ بر آن منزل کند. (انجمن آرای ناصری). طلحب. (ناظم الاطباء). بزغسمه. || جوی آبی که برزیگران از منبع بجانب زراعت برند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
وگرْش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هر مژه ای راندمی دوصد برغست.
خسروانی (از آنندراج).
.
(فرانسوی)
(1) - Dentelaire (2) - ن ل: هم بشوی گاو و هم بخایی. ن ل دیگر بنقل مؤلف از فرهنگ اسدی نخجوانی: هم بسوی لوشه (= لویشه)...
اینستاگرام جدول آنلاین
کانال تلگرام جدول آنلاین

موارد بیشتر