«لغت نامه دهخدا»
[بَ فُ دَ] (مص مرکب)برفروختن. برافروختن. مشتعل کردن: تضریم؛ برفروزانیدن آتش. (منتهی الارب). و رجوع به فروختن و برافروختن شود.